پروانه : قسمت چهارم: محاصره
0
4
1
21
سکانس اول – شب / جلوی خانه رضا / فضای آشفته، چراغهای گردان آمبولانس و پلیس، صدای جیغ
جنازه نگار در کاور سیاه توسط مأمورین آمبولانس بیرون آورده میشود. مادر نگار، آسا، به سمت برانکارد هجوم میبرد، فریاد میزند، مأمورین جلویش را میگیرند. نعیمه هراسان، داوود ساکت و مشتگروه کرده کنار ایستادهاند. رضا با سر و وضع بههمریخته، دستبند خورده، توسط پلیس به بیرون هدایت میشود.
آسا (با ضجه):
بمیری الهی! دختر دسته گلمو پرپر کردی! حروملقمه! حرومزاده!
رضا (با التماس):
بخدا من نکشتم... به خدا قسم!
آسا خودش را به زمین میکوبد. مأموران رضا را سوار ماشین پلیس میکنند.
---
سکانس دوم – اخبار شبانه / در تلویزیون خانههای مردم / نور سرد صفحه تلویزیون
گوینده:
«جسد دختری بیستساله به نام نگار حسینی در خانهای قدیمی در محله عباسآباد پیدا شد. این دومین قتل مشکوک در یک هفته اخیر است که با نام یک مظنون مشترک گره خورده... رضا پروانه. پلیس تحقیقات خود را آغاز کرده است.»
---
سکانس سوم – بازجویی / اتاق تنگ با نور مهتابی / سکوت خفهکننده
رضا دستبسته روی صندلی نشسته. بازجو، مردی خشک با نگاه تیز، پشت میز آهنی نشسته و پوشهای از عکسها و مدارک جلویش است.
بازجو (با صدای خونسرد):
خب میشنوم، آقای پروانه.
رضا (با صدای لرزان):
به خدا من اون دختر رو نکشتم... رفت بالا... گربه... زمین خورد... خون اومد...
بازجو (با لحنی تندتر):
اون که معلومه سرش خورده به تنور. ولی امیر ناظمی چی؟ اثر انگشتت توی بدنشه.
رضا:
اون... اون یه اشتباه بود... دعوا شد... من نخواستم...
بازجو (عصبانی بلند میشود):
بس کن رضا! اینجوری پیش بری، حکمت اعدامه. خودت بهتر از من میدونی.
بازجو با کوبیدن پوشه روی میز از اتاق خارج میشود. رضا در سکوت سنگین تنها میماند.
رضا (زیر لب، با گریه):
خدایا... داری چیکار میکنی؟ بالا نشستی داری فقط نگاه میکنی؟ من چه گناهی کردم آخه؟... چجوری باید باور کنن من نکشتم؟... خدایاااااااا...
---
سکانس چهارم – زندان / راهروی سرد / رضا وارد بند میشود
صدای بسته شدن در آهنی، زندانیها با نگاهی سنگین رضا را نگاه میکنند. رضا بیصدا از کنارشان رد میشود و به حمام میرود.
---
سکانس پنجم – حمام زندان / بخار، نور ضعیف، صدای چکه آب
رضا در سکوت بدنش را با لیف میشوید. ناگهان از پشت بخار دو مرد ریشدار در حال ضربه زدن با چاقو به پیرمردی ضعیف هستند. پیرمرد بیصدا میافتد. مهاجمها سریع فرار میکنند. رضا با وحشت جلو میدود، چاقو را از بدن بیرون میکشد، خون روی دستانش میپاشد.
رضا (با فریاد):
کمک! یکی اینجا مرده! کمک!
همان لحظه در باز میشود، نگهبان با خشونت وارد میشود. پیرمرد بیجان روی زمین است. رضا با دست خونآلود کنار او نشسته.
نگهبان (با تعجب و عصبانیت):
برای چی کشتیش؟! مرتیکه دیوونه!
رضا (با وحشت):
من نکشتمش... من فقط...
نگهبان (فریاد):
پاشو. بسه دیگه. اینم قتل سوم. حکم اعدام تو قطعیه، قاتل.