پروانه : قسمت ششم: من میرم تا راحت تر باشید
0
6
1
21
فلشبک - ۱۲ سال پیش - گورستان بهشت سکوت
فضا ابری و گرفتهست. نسیمی سرد از میان درختان بیبرگ میگذرد. روی قبر تازه خاکریزی شده، چند گل پژمرده افتادهاند. رضا نوجوان، با چشمانی قرمز و چهرهای پر از اندوه، زانو زده بر خاک قبر مادرش.
رضا (با صدای لرزان): مامان... تنهام گذاشتی... تو هم رفتی...
سمیه (در حال حرف زدن با زن دیگری): بیمادر شد ولی خیلی لوسه. خدا رحم کنه به ما.
فرهاد (با صدای خسته): رضا، بیا بریم پسرم.
رضا (با خشم و اشک): بریم کجا؟ خونهای که زنت منو جلو بچهها تحقیر میکنه؟ بریم که دوباره برام نیمرو درست کنه، واسه خودشون کباب؟ من دیگه برنمیگردم.
سمیه (پوزخند): اَه، ببین بازم شروع کرد.
فرهاد (با عصبانیت): خفه شو سمیه. تو با این بچه چیکار کردی؟
سمیه: من؟ من که...
فرهاد با حرص، سیلی محکمی به گوش سمیه میزند.
فرهاد: اون پسرمه. خونمه. حق نداری جلوش چیزی کم بذاری.
رضا (با صدای خفه): نمیخوام دیگه. من میرم... که راحتتر باشید...
و رضا در حالی که اشک میریزد، دور میشود... به سوی بیابان... در صدای باد، نوای آهستهی زنانهای شنیده میشود... «پروانه پر... پروانه خون...»
---
زمان حال - اداره پلیس، اتاق بازجویی - نور لامپ مستقیم به صورت رضا
رضا، زخمخورده، کبود، با چشمانی خسته و نگاهی دیوانهوار، پشت میز نشسته. بازجو روبرویش، با پروندهای قطور در دست.
بازجو: قتل سوم... حالا بگیم اون دختره، نگار، اتفاقی مرد. ولی تو حموم زندان چی؟ چاقو تو دست تو بود. اثر انگشتت هم رو بدن مقتول. دو تا زندانی هم شهادت دادن.
رضا (با صدای ضعیف): بخدا... من نکشتمش... فقط دیدم داشت خون میاومد از گردنش... رفتم کمکش کنم... صدای آواز شنیدم، یه مرد ریشو چاقو زد بهش و فرار کرد.
بازجو (پوزخند میزند و نزدیک میشود): از خودت قصه میسازی؟ میخوای بگی یه روح اومد چاقو زد و رفت؟
رضا (با چشمهای باز، لبخند سرد): شاید... شاید من دارم دیوونه میشم...
بازجو، با خشم، برگهای را پرت میکند روی میز.
بازجو: اینا مدارکن. اثر تو روشونه. با داستان، حکم عوض نمیشه.
رضا (در خودش زمزمه میکند): پس... حکم اعدامه...؟ سه قتل؟ اعدام؟ بخدا نمیخواستم... نمیخواستم...
دوربین آرام از چهره رضا عقب میرود. نور کم میشود. صدای نفسنفسزدن رضا در فضا میپیچد. ناگهان تصویر سیاه میشود. فقط صدای یک زن شنیده میشود:
«رضا... تو از بچگی تنها بودی... حالا وقتشه پرواز کنی...»