پروانه : قسمت سیزدهم: بازیگر خوب عجله نمیکنه

نویسنده: ghaffarisamiyar

زمان حال | مکان: مخفی‌گاه رضا

فضا تاریک است. چراغ بالای سر نیایش به‌شکل لرزان روشن است. او به صندلی بسته شده، دهانش باز اما خسته از فریاد. صدای نفس‌هایش تند است. رضا روی صندلی فلزی نشسته، ماسک کلاغ روی میز. آرام حرف می‌زند. سرد، بی‌احساس.

رضا:
«می‌دونی مشکل پدرت چیه؟
همه‌چی رو می‌خواست… پول منو دزدید، زندگی منو دزدید، بعدم محوشد.
ولی تو…
تو قرار نیست محو بشی. تو تبدیل می‌شی.»

نیایش (با صدای خسته و ترسیده):
«تو… دیوونه‌ای…»

رضا (لبخند سرد):
«نه. دیوونه کسیه که فکر می‌کنه می‌تونه از گذشته‌اش فرار کنه. من فقط دارم حقیقتو بهت نشون می‌دم.»

رضا هر روز به‌صورت سیستماتیک با نیایش حرف می‌زند، از گذشته، از درد، از خیانت. او را مجبور می‌کند خاطرات کودکی‌اش را تعریف کند، عشق‌های نوجوانی‌اش را بازگو کند، از پدرش بگوید.


--- 
این قسمت حاوی اسپویل است و فقط دلیل علمی و روانی برای چگونه تاثیر گذاشتن رضا روی نیایش هست اگر خواستین بخونین
 تحلیل روانی: رضا از روش “شکستن هویت” استفاده می‌کند.

ابتدا با ایزوله کردن نیایش (فضای تاریک، محرومیت حسی، زمان نامشخص) او را از واقعیت جدا می‌کند.

سپس با تزریق آرام و مداوم درد و حقیقت‌های خودش، احساس گناه منتقل‌شده (Transferred Guilt) به وجود می‌آورد.

در مرحله سوم، با کوچک کردن شخصیت نیایش و زیر سوال بردن خاطرات و احساساتش، مرحله نفی هویت انجام می‌شود.

سپس رضا با نشان دادن پدرش به عنوان هیولای واقعی، نیایش را وارد چرخه «خشم علیه خانواده» می‌کند.

در نهایت، وقتی نیایش به مرز فروپاشی روانی رسید، رضا با پیشنهاد "نجات از این درد فقط با کشتن علی گلشاهی ممکنه" او را تبدیل می‌کند به سلاح خودش.



--- 
از اینجا داستان ادامه پیدا می کنه:
 مکان: اداره آگاهی تهران | اتاق تحقیقات
سرگرد رامین جهانی، پلیسی‌ست باتجربه و آرام. سیگار نمی‌کشد. چشم‌های نافذ دارد. دستیارش جواد، جوان و پیگیر است.
آنها دارند فیلم دوربین رستوران را بررسی می‌کنند.

رامین:
«این ماسک... شبیه کلاغه. نگاه کن. با همه دعوا نمی‌کنه. فقط خدمتکارارو میزنه. هدفش علی گلشاهی نبوده. هنوز...»

جواد:
«اما چرا؟ مگه هدفش اون نبود؟»

رامین (با دقت):
«بازیگر خوب، عجله نمی‌کنه.
این داره تئاتر می‌سازه.
می‌خواد ذهن اون خانواده رو خورد کنه… از درون.
و فقط یه روان‌پریش حرفه‌ای این کارو می‌کنه.»

جواد:
«آمار نیایش رو از پلیس فرودگاه و مرز گرفتیم. نیست. گم شده. ممکنه مرده باشه؟»

رامین (با قاطعیت):
«نه. اگه مرده بود، جنازه‌اش پیدا می‌شد.
اون زنده‌ست. چون قراره کاری کنه که هیچ‌کس انتظارشو نداره…»

مکان: خانه گلشاهی

علی گلشاهی پشت پنجره سیگار می‌کشد. در اتاقش دوربین امنیتی نصب کرده. دستش می‌لرزد. همسرش، نسیم، آرام به او نزدیک می‌شود.

نسیم:
«فکر می‌کنی اون پسره… رضا… همونه که تو می‌گفتی؟»

علی (با ترس و پشیمانی):
«نه… نه… اون باید مرده باشه… رضا…
اون پسره ساده‌لوح… نمی‌تونه این کارها رو بکنه…»  
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.