پروانه : قسمت هفدهم: وقتی که فکر می کنی از همه جلویی،دنیا از پشت بهت چاقو می زنه
0
4
1
21
زمان حال. خانه خانواده گلشاهی. شب.
نور کمرنگ لوستر روی صورت نیایش میافتد. او ساکت و بیحرکت روی مبل نشسته. چشمانش خیره به کف اتاق. پدر، مادر و صدار اطرافشاند، اما احساس نمیشود که حضورشان برایش معنا دارد.
نسیم (با گریه):
دخترم... برگشتی... خدا رو شکر... نیایش...
علی (با صدایی خشدار):
قول میدم دیگه هیچچیز اذیتت نکنه... هرچی بخوای...
نیایش (آهسته، بدون نگاه کردن به آنها):
کاش میمردم...
(مکث)
من ازتون متنفرم...
صدای نسیم در گلویش میشکند. سکوتی سرد خانه را میبلعد.
---
بازداشتگاه. اتاق بازجویی. روز بعد.
سرگرد جهانی در اتاقی کمنور روبروی نیایش نشسته. نیایش زیر نور مستقیم چراغ، هنوز در شوک است. جهانی بیصدا ضبط صوت را روشن میکند.
سرگرد جهانی:
نیایش... لازم نیست از چیزی بترسی. ما اینجاییم تا کمک کنیم.
میخوام فقط یه سوال بپرسم. این نقشه... اون آدم نقابدار... اون کلاغ...
رضا بود، نه؟
نیایش (با چشمانی پر از اشک و صدای خفه):
آره... اون بود...
---
اتاق بازجویی دیگر.
جواد مقابل داوود نشسته. داوود زل زده به میز، لبهایش فشردهست. جواد ضبط را روشن میکند.
جواد:
اسم تو پای قتله، داوود. جسد پیدا شده. شاهد هست.
فقط یه راه داری. رضا رو لو بده. همهچی رو بگو.
داوود (با صدایی خشک):
من چیزی نمیدونم. هیچی نمیگم.
در همین لحظه سرگرد جهانی وارد میشود. با نگاهی سنگین به داوود زل میزند و نزدیک میشود.
سرگرد جهانی (آهسته):
رضا گذاشت تو قاتل بشی. خودش توی سایه نشسته و تو رو فرستاده جلوی چوبه دار.
فکر کن داوود. چند روز دیگه به مادرت زنگ میزنن که پسرت اعدامه.
رضا کجاست؟
چند ثانیه سکوت.
داوود (آهسته):
تهرانه. حوالی غرب. مخفیگاهش زیر یه کارگاه متروکهست...
---
لوکیشن رضا. شب.
در کارگاهی متروکه، رضا تنها نشسته. سکوت مرگبار فضا را گرفته. دود سیگار در هوا معلق است. نور ضعیف چراغی روی دیوار سوسو میزند.
رضا (با خودش):
وقتی فکر میکنی جلو افتادی، دنیا از پشت چاقو میزنه...
صدای ضعیف بیسیم در پشتصحنه:
«واحد ۲ به واحد ۱، هدف نزدیکه. بدون درگیری وارد میشیم...»
دوربین آرام از پنجره رد میشود. ماشینهای پلیس با چراغ خاموش در حال نزدیک شدن به کارگاهاند. صدای سگها. سایهها.