پروانه : قسمت بیستم: تله ی آرامش
0
3
1
21
سکانس اول – خانهی تازه رضا / شب
دوربین آرام وارد خانهای ساده اما بیروح و سرد میشود. صدای تیکتاک ساعت روی دیوار تنها صدای موجود است. رضا، در لباس راحت، روی صندلی چوبی نشسته، با لبخندی محو. در دستانش یک دفترچه است. روی صفحه، با خط خوش و دقیق نوشته: «فاز اول: آرامش».
روی میز، یک نقشه خیابانی کشیده شده. چند علامت قرمز روی نقاط مشخص. کنار نقشه، یک عکس از مهراد با دختر کوچکش پانیذ.
رضا (زمزمهوار):
«تو قرار بود حافظش باشی... نه همدستش.»
سپس سیگارش را روشن میکند. آتش فندک صورتش را لحظهای روشن میکند.
---
سکانس دوم – مخفیگاه سوخته / صبح
سرگرد جهانی و جواد وارد ساختمانی سوخته و مخروبه میشوند. آثار آتشسوزی همهجا دیده میشود. دیوارها سیاه شده، زمین پر از خاکستر و چوب شکسته است.
جواد (با صدای گرفته):
«اینجا... انگار خودش آتیش زده. همهچی رو پاک کرده.»
سرگرد جهانی چراغقوهاش را روی زمین میاندازد. چیزی در زیر خاکستر میدرخشد. جلو میرود. یک کت نیمسوخته. دست میزند. در جیب داخل آن، یک عکس سوخته بیرون میکشد. عکس تا نصفه سوخته اما چهره نعیمه واضح است.
سرگرد جهانی (با خشم):
«اون هنوز تمومش نکرده... حالا نوبت اون دخترهست.»
---
سکانس سوم – جشن شادی / شب
موسیقی ملایم و نورهای رنگی در باغی بزرگ و مجلل. مهمانی خانوادگی با فضای آرام. نعیمه لباس سفید سادهای پوشیده، بچه را در بغل دارد. پانیذ – دختر کوچولوی مهراد – با پیراهن صورتی در حال دویدن است.
مهراد (به نعیمه، با لبخند):
«فکر نمیکردم یه روز دوباره اینجوری بخندیم.»
نعیمه (آرام):
«آرومه… مثل قبل… ولی یه حسی ته دلمه… انگار کسی داره نگاهمون میکنه.»
مهراد میخندد و گونهاش را میبوسد.
مهراد:
«از اون کابوسا فاصله گرفتیم. الان فقط زندگیه.»
دوربین آرام از آنها فاصله میگیرد، بهسمت پنجره طبقه بالای ساختمان روبهرو حرکت میکند.
سایهای ایستاده. رضا، با دوربین شکاری، در تاریکی ایستاده. سیگار بین انگشتانش خاموش شده. چشمهایش به پنجرهی نورانی دوخته شده.
رضا (با صدایی بم و آرام، در ذهن):
«همین خندهها، همینه که باید تموم بشه... تو با اون بچه، زندگی ساختی. ولی من چی؟»
دوربین از پنجره جدا میشود و روی دیوار کنار رضا زوم میکند: روی دیوار با گچ قرمز نوشته شده:
«فاز دوم: از بین بردن تکیهگاه»