بعد از ازدواج من با پادشاه بالاخره توانستم عزت نفس داشته باشم . وقتی بخاطر نجات خواهرزاده ام از قصر به عنوان فراری ، فرار کردم با یک شنل پوش بنام هادس آشنا شدم ، مردی با دستکش هایی مثل دستکش های یک جلاد و چهره ای که همیشه از دید مردم پنهان است
( این یک داستان اقتباسی از فیلم دختر دیگر بولین و انیمیشن کوتاهی در مورد آهو و فرشته مرگ است)