صبحها در مقابل خود : چهارراه زندگی
1
10
0
1
من وقتی به چهارراه میرسم
اول نگاه میکنم ببینم که ماشین از کدوم ور میاد بعد به چراغها نگاه میکنم و بعدش هم قصد عبور میکنم. اما قبل از همه اینها به این فکر میکنم که اگه به چراغها نگاه نکنم چی؟ اگر فقط بدون نگاه کردن به جهتها عبور کنم چی؟ آیا تقدیر نگهدارم خواهد بود؟
آیا سرنوشت از قبل تعیین شده و اگر من بیتوجه به اطرافم عبور کنم باز هم بدون حادثهای از این چهارراه گذر خواهم کرد؟
اگر هم تصادف کنم بازهم عجیبه، چون میشه این طور به قضیه نگاه کرد که سرنوشتم این بوده که بدون توجه به اطرافم عبور کنم و تصادف کنم!
چهارراه مثل کلاس درس سختگیریه که بهم یادآوری میکنه ما انسانها توهم قطعیت داریم و فکر میکنیم که همه چیز با قطعیت میدونیم. با قاطعیت قضاوت میکنیم با قاطعیت نظر میدیم، با قطعیت به خودمون توی آینه نگاه میکنیم و میگیم که چقدر فلانیم و بهمانیم.
همیشه یادمون میره چقدر بیعرضهایم، یادمون میره چقدر ترسو و بزدلیم. چرا این میگم؟ چون که همیشه خودمون میسپریم به جریان، مثل همین جریان ماشینهای چهارراه که فقط عبور میکنند ماهم فقط از چهارراه زندگی عبور میکنیم. حتی پشت چراغ قرمز هم واینمیسیم لحظهای تفکر کنیم که بابا من چی هستم؟ من کی هستم؟ کجا میرم؟ برای چی؟
هیچ کدوم ما بهتر از این کسایی که سر چهارراه کار میکنن نیستیم فقط لباسامون فرق میکنه و شکممون سیرتَرِه، اونا حتی فکر نمیکنن که بالاتر از شکم هم چیزی هست یا حتی انسانن، ما هم همینیم فقط خیلی شیک و پیک توی جریان قرار داریم، بدون شناختی از خود.
جدیدترین تاپیک ها:
یک سوال
eliasjavaheri
|
۲۴ تیر ۱۴۰۴
داستان
melanii202121
|
۲۱ تیر ۱۴۰۴