"پارت اول داستان راز دوقلو ها "
اول از انجا شروع شد که:
ادا: آها بالاخره زنگ به صدا در اومد؛ سلامم بچه ها!
همکار های ادا: سلام ادا جان
ادا: بفرمایید داخل تا الا براتون قهوه بیاره من میرم فروشگاه و برمیگرم.
همکار های ادا: باشه پس ما فعلاً شروع میکنیم.
مکان: فروشگاه
ادا: سلام ببخشید! قفسه نوشیدنی ها کجاست؟!
فروشنده: انتهای راه رو دست راست،
ادا: باشه ممنون
گوینده: کان وارد فروشگاه شد و رفت سمت قفسه نوشیدنی، که یهو ادا را دید چند ثانیه به هم دیگر خیره شدند.
ادا: کان...............!!
گوینده: ادا یهو به طرف دیگر رفت و وسایلی که برداشته بود را حساب کرد و سریع از فروشگاه خارج شد.
ادا: مگه کان تو شهر خودشون نبود چطور اومد اینجا ایشش خدا لعنتش کنه
گوینده: ادا با عصبانیت به خونه رفت. وقتی رسید خونه زنگ زد و الا در رو باز کرد
الا: ادا چیشده! چی دیدی که داری مثل بید میلرزی؟!
ادا: اون!!
الا: کی ادا حرف بزن صبر کن برم برات آب بیارم،.... بیا اب بخور، ادا خوبیی!!
ادا: خوبم
الا: چی دیدی که انقدر ترسیدی!؟
ادا: کان برگشته استانبول!!....
الا: چیی؟!
ایهان همکار ادا: ادا خوبی؟! چیزی شده؟!
ادا: خوبم بریم کارمون رو انجام بدیم
ایهان: باشه
گوینده: بعد چند مدتی گذشت........،
ادا: بچه ها کم کم جمع کنیم بریم بیمارستان؛
پرستار: دکتر ادا یه تصادفی دارن میارن اورژانس لطفاً بیایین.
ادا: بریم
دکتر در آمبولانس: یه مرد حدود ۴۰ ساله هوشیاریش رو از دست داده
ادا: مردمک چشمش برابر نیست، سریع از بیمار سیتی اسکن بگیرید.
گوینده: چند دقیقه بعد......