عنوان

عقل : عنوان

نویسنده: wtf_universe

مرد ، زخمی و اسیب دیده از قلب گردباد هیاهو بیردن می زند ، گرد و خاک هوا ، از همان هایی که شتر ها هم عاصی می کند بود ، ولی ان مرد که گویی احساسات را در خود کشته یا کشته اند ، بی اهمیت از گردباد بیرون می زند ، کم کم لباس ها و صورتش شروع به اشکار شدن می کنند ، تصویر گویی قطعه ای از فیلم غمگینی وسترن را روایت می کند ، صورت مرد سرخ و کبود است و چشمانش بغض فرورفته ای را روایت می کنند و دهانش ، دهانش که گویی مقصر اصلی ان باشد خونی ست ، خونی که از ان دهان معصوم جاری ست خشم را روایت می کند گرچه که این خشم محصول مرد نبود و ان دهان خونی و لباس پاره و البته احساسات جریحه دار خروجی اش بود ان مرد روزس کودک بود ، به مقتضای سن خود مخلوط عده ای رویاباف بیخیال بی فکر پرسه میزد ، اما از بد روزگار او تنها رویابافی انها را داشت ، او رویا ها را می بافت و می بافت و می بافت و انان را به فکر بدل می کرد ، بدین ترتیب بود که دیگر بی فکر هم نبود ، فکر ها را بارور می کرد و این فکر های حامله روزی به زایمان می رسند و کودکی به نام حرف را می زایند و این زایمان روزی ست که دوفکر باردار هم را ببینند و نوزادان بزرگ و بزرگ شوند و فکر ها تخلیه ؛ اما اگر دو فکر به هم نرسند چه؟ اگر زایمان انقدر تعویق بیابد که مادرش را به کشتن دهد چه ؟ اگر دو کودک با هم سر ناسازگاری بردارند چه ؟ اگر صاحبان ان مادران بارور به ان بی اهمیت باشد چه ؟ یا اگر... حال نزار این مرد هم حکایت از یکی از ان "یا اگر" ها شده است و هرکدام از ان "یا اگر " ها گورستان جهان متفاوت. 
  
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.