ویلیام اهنگر : فصل پنجم:دیوار سرنوشت

نویسنده: melanii202121

فصل پنجم: دیوارِ سرنوشت
در دل شب، سکوت روستا با صدای پچ‌پچ‌هایی شکسته شد. اول آهسته بود، بعد بلندتر...
ویلیام از جا برخاست، ونزی خوابیده بود. پتو را روی شانه‌اش کشید، نگاهی انداخت، و بی‌صدا در را باز کرد.
هوای شب خنک بود، اما قلبش داغ.
مردم کم‌کم در کوچه‌ی اصلی جمع شده بودند، دور دیوار خشتی بزرگی که کنار نانوایی قدیمی بود. روی دیوار، سربازان با مشعل‌هایی در دست، چند برگه بزرگ را با میخ به دیوار کوبیده بودند.
یکی از پیرمردها زمزمه کرد:
«لیست مردانه… نوشتن اسامی‌شونو…»
ویلیام جلو رفت. قدم‌هایش سنگین و صداها در سرش خفه شده بودند.
نور شعله‌ها روی کاغذها می‌رقصید. خطی پررنگ و رسمی در بالا نوشته شده بود:
"اسامی مردان احضار شده به خدمت پادشاهی"
چشم‌های ویلیام روی لیست لغزید…
نام‌ها یکی‌یکی رد می‌شدند…
تا رسید به:
"ویلیام، آهنگر"
برای لحظه‌ای انگار هوا از سینه‌اش بیرون کشیده شد. فقط ایستاد.
نه فریاد زد، نه لرزید. فقط نگاه کرد.
در پشت سرش، صدای مردم می‌آمد. بعضی آه کشیدند، بعضی زیر لب دعا خواندند. اما برای ویلیام، همه چیز بی‌صدا شده بود…
فقط یک جمله در ذهنش تکرار می‌شد:
«ونزی رو با کی بذارم…؟»
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.