عشق سوزان

عشق سوزان

asramaleki404 نویسنده : asramaleki404 در حال تایپ

داستان های مشابه

قصه ای از گذشته های دور یه مادر که برای دخترش در حال روایت ...

سلام اسم من پارک یون سون هستش دانشجو ام رشته پزشکی من عاشق ...

عشقی بوده که همه سرش قسم میخوردن دختر و پسری که مدت ها با ...

داستان از زمان سلطنت یون سانگون دهمین پادشاه چوسان شروع میشود پادشاه یون سانگون و برادرش شاهزاده یی یوک با هم اختلاف زیادی دارند یون سانگون دنبال راهی برای کشتن برادرش است زیرا پدرش هنگام مرگ به او می گوید که زمانی که یی یوک بزرگ شد از مقامش به نفع او کناره گیری کند مادر پادشاه یون سانگون ملکهٔ خلع شده یون بود که به خاطر حسادت به بانوان قصر از مقامش عزل و سپس کشته شد پادشاه به مادر یی یوک ملکه جونگهیون بیشتر از مادر یونسانگون توجه داشت و به خاطر همین یون سانگون از برادرش تنفر دارد در این میان شین چه کیونگ که دختر نخست وزیر شین سو گیون است وارد ماجرا میشود چه کیونگ دختری زیبا و ساده است که به دنبال عشق و محبت واقعی است پادشاه و برادرش یی یوک هر دو طی اتفاقاتی عاشق چه کیونگ میشوند ولی چه کیونگ عاشق شاهزاده یی یوک است و همین مسئله درگیری بین دو برادر را بیشتر می سازد . یون سونگ دستور می‌دهد که چه کیونگ با او ازدواج کند .
چه کیونگ وقتی این حرف را شنید خواست فرار کند اما نیرو های پادشاه آنرا گرفتند و در کاخ جی سانگ زندانی اش کردن یی یوک وقتی این خبر را شنید با نیرو هایش به صورت شبانه برای نجات دادن چه کیونگ رفت .
او وقتی چه کیونگ را دید لبخند زد و اشکی در چشمانش جمع شد . او را بقل کرد و به صورت مخفیانه او را از کاخ جی سیانگ خارج کرد . یکی از بانوان دربار وفتی میخواست برای غذای پادشاه برنج ببرد این حادثه را دید و به پادشاه گزارش کرد.
یونگ سونگ تا این خبر را شنید سریع نیرو های خود را جمع کرد و به سراغ چه کیونگ رفت . چه کیونگ و بی یوک در حال فرار بودند که نیرو های پادشاه آنها را محاصره کرد . آنها در هنگام فرار کردن ناگهان به لبه ی پرتگاه رسیدند . که ناگهان یونگ سونگ از میانه ی جمعیت وارد شد .
یونگ سونگ با چشمانی پر از کینه و ناامیدی گفت : چه کیونگ چه کیونگ هنوز هم دیر نشده فردا مراسم عروسی مان است بیا برگردیم . و برویم آماده شویم.
چه کیونگ گفت من هرگز با آدم خود خواهی مثل تو ازداوج نخواهم کرد . تو واقعا عاشق منی؟ آدم عاشق دوست دارد عشقش خوشبخت شود . حالم ازت به هم میخوره .
وبعد از اینکه حرفش را تمام کرد خودش از لبه پرتگاه پایین انداخت و یونگ سونگ فریاد زد گریه کرد.
از آن طرف بی یوک وقتی دید تنها عشق زندگی اش خو ش را از لبه‌ی پرتگاه پایین انداخت بغذی گلویش را فشار داد ، چشمانش پر از اشک شده بود و ناله می‌کرد.
برادرش بلند شد چاقو را محکم از کلاف سربازان بیرون کشید . خواست برادر خود را بکشد که برادرش گفت صبر کن قبل از مردنم چیزی بگویم این تو بودی که باعث مرگ چه کیونگ شد...
و قبل از اینکه حرفش را تمام کند برادرش گلویش را زد تنها برادر خود را کشت و در چشمانش اشکی جمع شد .
او با خود گفت کاشکی همان روز که پدرم گفت تو را میکشتم . تا به این روز نمی یفتادم
ژانرها: عاشقانه
تعداد فصل ها: 0 قسمت
    فصل ها

    فصلی تاکنون اضافه نشده است.

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.