ما عجیب و غریبها : قسمت سوم
0
4
0
3
سریع یک پایه دوربین فیلمبرداری که گوشه سالن بود را برداشتم و وسط سن بردم. سلمان را دیدم که با چشمهایی به اندازه توپ تنیس به من خیره شده بود و همچنین مهراب رو که زیر لب مدام میگفت:" نه، نه...".
دستی به پایه کشیدم و شروع به هنرنمایی کردم به گمان خودم رقص میله میرفتم. البته بار اولم بود که انجامش میدادم قبلاً فقط یکبار شنیده بودم که این رقص فقط به یه میله نیاز داره و رقصی خیرهکنندهست. فکر نمیکنم پایهی دوربین چندان فرقی با میله داشته باشه.
یکدفعه همهمه شد. هه میدونستم! حالا همه دست به دهن میمونن که چقدر دخترخالهی داماد خیرهکنندهست. اما چرا جای دست زدن دارن جیغ میزنن؟! دقت که کردم متوجه شدم اصلاً به من نگاه نمیکنن و همه پشت سرم جمع شدن. وای به حال کسی که توجهها رو از روی من برداشته. دامنم را جمع کردم و از بین جمعیت جلو رفتم. همسر سلمان بود که با اون صدای جیغجیغوش داد میزد:
_ به اورژانس زنگ بزنید.
البته چون صدای نازکی داشت آوایی شبیه به صدای موش از خودش تولید میکرد، ولی بقیه که دور اون حلقه زده بودن متوجه حرفش شدن.
چون سلمان بیهوش و کف سالن پخش شده بود.
"این قسمت تقدیم به الهه عزیز، اولین کسی که باعث شد بفهمم داستانم خونده میشه. ?"
جدیدترین تاپیک ها:
یک سوال
eliasjavaheri
|
۲۴ تیر ۱۴۰۴
داستان
melanii202121
|
۲۱ تیر ۱۴۰۴