شخصیت اصلی داستان مهرانه کیان
خانم بزرگ(یا خانم جون ): کسی که از مهرانه مراقبت میکنه. سوزان :دختر خانم بزرگ . احمد:شوهر سوزان. یاسین و النا :نوه خانم بزرگ و فرزندان سوزان
ادامه داستان آشنایی با دکتر علی زند و دکتر امیرفتحی
فصل 1
منشی : خانم کیان در مطب حضور دارند؟ بله من هستم. بعد از خانم شریفی نوبت شماست... بله ممنون
خانم جون شمام بامن میای داخل اتاق دکتر یانه؟ ..
نه عزیزم من زیاد نمیتونم سرپا وایستم شاید داخل اتاق دکتر صندلی اضافی برای نشستن نباشه من همینجا منتظرت میمونم.
باشه پس خانم جون هر طور صلاح میدونین.
من دختری نبودم که به دکتر های زیبایی علاقمند باشم چون معتقد بودم زیبایی که خدا خودش به هر انسانی داده از همه چیز قشنگ تره اما بدلیل انحراف بینی مجبور شده بودم عمل کنم اما به دلیل اینکه دکتر قبلی بیمار زیاد داشت،برای درمان بعد ازعمل منو به دکتر زند معرفی کردن تا ادامه درمانم رو پیش ایشون برم.
خانم کیان می تونید برید داخل
کیفم رو برداشتم و در زدم تق تق....بفرمایید
سلام اقای دکتر خسته نباشید.من مهرانه کیان هستم بیمار دکتر نایب.
اهان بله متوجه شدم بفرماییدبشینید
دکتر:خب از عمل رضی بودین؟مشکلی که تواین قضیه نداشتید؟.......شکر خدا راضی بودم فقط گاهی چند قطره خون دماغ شدم.
دکتر:خب پس مشکلی ندارین،اینا بعد از هر عمل عادیه.باید بهتون بگم که اگه همینطور مشکلی نداشته باشید توهمین هفته باندهای بینی تون رو باز میکنم فقط براتون یه قرص مینویسم که اونو هرشب بخورید تا کبودی و التهاب زیر چشمتون رو سریعتر رفع کنه.
خیلی ممنون اقای دکتر چشم حتما.
واقعا دکترخوشتیپ و مهربونی بود،اونجور که من دیدم تو دستش حلقه نبود،ینی دکتر با این شرایط هنوز متاهل نبود؟درگیر این فکرا بودم که با صدای دکتر بخودم اومدم.
دکتر:خانم کیان کدتون صادر شد میتونید برید داروخونه و داروتون رو تهیه کنین..... ممنونم اقای دکتر.بااجازتون
بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون...خب خانم بزرگ میتونیم بریم.تموم شد....دخترم دکتر چی گفت؟هیچی گفت اگه مشکلی نداشته باشه باندهاموهفته دیگه برام باز میکنه...همینطور داشتم با خانم بزرگ حرف میزدم که منشی از پشت صدام زد.خانم کیان هفته ی بعد 5شنبه ساعت 10صبح اینجا باشین.....بله خانم منشی حتما.
خانم بزرگ دیگه بیاین بریم...دستتون رو بدین بهم تا از پله ها پایین بریم...
بعد از پایین اومدن از پله ها خانم بزرگ رو جلوی داروخونه نشوندم و گفتم صبر کن تا قرصمو بگیرم و بیام.بعد از خرید قرصم یه تاکسی گرفتم که بریم خونه.نشستیم تو ماشین. فکرم رفت پیش دکتر. نمیدونم چرا شاید چون خودمم دوست داشتم امسال تو کنکور پزشکی قبول بشم بخاطر این....
بلاخره رسیدیم و و کرایه تاکسی رو حساب کردم و پیاده شدیم. درو باز کردم و گذاشتم اول خانم جون وارد بشه.
خانم جون خونه اش قدیمی بود ما خیلی قشنگ تر از آپارتمان های امروزی بود از در که وارد حیاط میشدی انگار وارد یه پارک میشدی.چپ و راست حیاط پر بود از باغچه و چمن های سر سبز.وسط حیاط هم یه حوض آبی بزرگ بود.جلوی حیاط هم ساختمون خانم جون بود که بالاش خودش مینشست و من پایین خونه تو زیر زمین من. البته چون خیلی بزرگ بود طرف راست زیر زمین رو بمن داده بودن و طرف چپش از طریق یه دیوار جدا شده بود و انباری خانم بزرگ محسوب میشد.من پیش خانم بزرگ بعنوان یک خدمتکار زندگی میکردم البته اون منو هیچوقت منو بعنوان یک خدمه نمی دید و عین بچه خودش بهم مادری میکرد.
خانم بزرگ رفت داخل خونه اش،خیلی گرسنم شده بود،لبم رو به نشانه اخم بیرون آوردم و به ساعتم نگاه کردم،ساعت1 شده بودو تایم ناهار.از پله های زیر زمین رفتم پایین.بااینکه اسمش زیرزمین بود اما مث یه خونه بود.سفیدکاری و بعضی دیوارا آینه کاری .با وسایلی که خانم بزرگ بهم داده بود خوب همه جاروچیده بودم،یادش بخیر زمانی که اینجا اومده بودم خالیه خالی بود و تنها یه پتو و کوله همرام بودکه خانم جون وقتی دید چیزی ندارم از وسایل خودش بهم داد و گفت دخترم من به اینا احتیاجی ندارم بیا ببر پایین و استفاده کن....خانم بزرگ تنها نفر زندگی من بود.
زیرزمین به اندازه یه اتاق بود که برای من کافی بود.لباسامو عوض کردم و برای خودم یه نیمرو انداختم و خوردم اصلا حوصله صبرکردن و پخت وپز نداشتم.با نیمرو سیر شدم.تازه یادم افتاد که برا فردا امتحان دارم،من همیشه شاگرد اول کلاس بودم و مدرسه برای کنکور رو من خیلی حساب میکرد.امتحانم زیست بود و خیلی تمرکز میخواست.
از تلفن پایین به خانم بزرگ زنگ زدم ...خانم جون ...جانم دخترم؟...کاری چیزی هس بیام بالا براتون انجام بدم اگرنه من پایین یه کم درس دارم.ممکنه تاعصر نیام بالا....نه عزیزم کاری ندارم قرصامم خودم خوردم منم میخوابم اگه کاری داشتم بهت زنگ میزنم. تودرستو بخون ایشالا دکتریتو ببینم مادر....قربونت برم خانم جون.بخواب تاعصر که بیام ببینمت.
هفته ی بعد.....