سایه ی پنهان : وقتی کم کم سایه اش نمایان شد! 

نویسنده: florida_hamilton

از صبح که از اونجا رفته بودم بیرون با   کمک کتابایی که خونده بودم تونستم اون   کلمات رو برگه رو ترجمه کنم. راستش   فقط عدد و یه سری حروف جفت جفت بود.این شکلی            "د  ص     و" 

خودمم نمیدونم به       ب  2      15

چی ربط داشت....       گ  5       9

بعد از کلی تجزیه        ق  70     ۲۴  

وتحلیل متوجه شدم    خ   ۳      ۶۱   

که اون ستون "د"        ح  98     45   

دفترچه و ستون" ص"   د  44     86

یعنی صفحه و ستون"و"یعنی واژه. یه فکری به ذهنم زد اگه اشتباهم بود بازم انجامش دادم. اول صفحه دوم از کتاب بیماریو اوردم و خواستم کلمه پونزدهم روببینم که تازه یادم افتاد کتابا خالی بودن. اما شاید باورتون نشه یه اتفاق وحشتناک افتاد که پاهام قفل شدن، دهنم خشک شد و چشام پلک نمی زدن. تو تاریکی یه صدای ترسناک اومد"غیییییژ غییییژژژ"چراغ مطالعه روشن شد و کله خرابش افتاد و فقط از یک سیم اویزون شد. صدای هو هوی باد همه جارو پر کرده بود، سرمای خاصی بدنمو مورمور می کرد؛ چراغ روشن و خاموش می شد. انگار که می خواست بهم یه  نشونه ای بده که برم و رو میز بشینم. نفس زنان رو میز نشستم و کتابو گذاشتم رو میز. با صحنه ای مواجه شدم که فقط جیغ زدم!!! 

پایان قسمت چهارم

دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.