سایه ی پنهان : وقتی او محکم در می زد! 

نویسنده: florida_hamilton

روی کتاب نوشته هایی نمایان شد. انگار کسی داشت اونها رو می نوشت. فورا نوشته هارو خوندم کلمه دوم صفحه ۱۵.«مرگ هنگامی که خودت را به صورت جسد می بینی همراهیت می کند»

خب این جمله ی تهدید امیز منو خیلی میترسوند. اما خب، راستش من که عقل تو کلم نیست کنجکاویم بر ترسم غلبه کرد. هوای اونجا سردو بی روح بدون ذره ای رحم بود. من هم که نمیتونستم فرصت به اون خوبی رو از دست بدم تازه میتونستم بقیه داستانو هم متوجه بشم. اما چجوری!؟

راستش وقتی یکم بیشتر که نگاه کردم فهمیدمنوشته های کتاب دستخط فردیه اما افراد متفاوت. چون دستخط ها کاملا با هم فرق می کردن صفحه های اخرو اوردم.دفترچه خالی بود. کتاب انگار برای اون افرادی که توش می نوشتن یه دفترچه برای ارزوهاشون و یا خواسته هاشون بود، ولی انگار نتونستن تمومش کنن!

پایان پارت پنجم

دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.