صلوات : صلوات

نویسنده: 1357shahrokh

#صلوات

یه روز تو محل ما، یه مسابقه فوتبال حسابی راه انداختن تو مسجد. ما بچه‌محل‌ها هم که انگار جام‌جهانیه، جونمونو گذاشتیم وسط. تیم ما، با کلی عرق‌ریختن و تکل‌های سنگین، اول شد! گفتن عید فطر جایزه میدیم. من تو ذهنم داشتم یه دوچرخه کورسی یا حداقل یه توپ آدیداس تصور می‌کردم. شب‌ها خواب جایزه می‌دیدم، صبح‌ها با ذوق بیدار می‌شدم! خلاصه، عید فطر رسید. بعد از کلی سخنرانی و نماز، حاج‌آقا اومد پشت میکروفن، گفت: «حالا نوبت جوایز بچه‌هاست!» قلبم داشت از جا کنده می‌شد. گفت: «تیم اول، سه تا صلوات بفرستید!» یهو انگار یکی با پتک زد تو سرم. گفتم شاید اشتباه شنیدم! بعد گفت: «تیم دوم، دو تا صلوات. تیم سوم، یه صلوات!» دیگه اونجا بود که فهمیدم دنیا جای بی‌رحمیه. اولین شکست عشقی‌ام رو اون روز تجربه کردم، بدون اینکه حتی عاشق شده باشم! حالا از اون ماجرا چند سال گذشته، ولی هنوز زخمش تازه‌ست. دیروز به یکی از رفیقام گفتم: «فکر کنم یه پرینتر بخرم، یه برگه چاپ کنم روش بنویسم: *محل جمع‌آوری فطریه!* یه میز و صندلی هم بذارم سر خیابون، یه صندوق خوشگل هم کنارش. روزی ۱۰۰، ۱۵۰ تومن جمع کنم، خدا بده برکت!» رفیقم گفت: «بابا، اینجوری خودت میشی حاج‌آقا! فقط مواظب باش جای فطریه، صلوات بهت ندن!»
#شاهرخ_خیرخواه #داستان_طنز
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.