او می گفت که وقتی در سیرک ها زندانی میشد توسط یک مرد خرپول خریده شد واو اولین اربابش بود.او میگفت، اگر کار نمی کرد یا برای چند لحظه استراحت کتک می خورد و بیچاره باید درد زیادی رو تحمل کرده باشد. او از انجا فرار کرد هر طور که می شده تا اینکه پایش در تله آهنی راهزن ها گیر افتاد هیچ وقت کسی اسمش را نپرسیده بودتا اینکه من ازش پورسیدم دلیل اینکه او قرمز شد را فهمیدم دلم برایش میسوزه دلم میخواد بهش کمک کنم ولی دوست ندارم بهم بگه ارباب ...