حماسه ی خونی : پارت اخر

نویسنده: z99214370

فردا صبح پاشدم و کُلت پدرم رو برداشتم چون میدونستم پردم میفهمه با اتوبوس به مدرسه رفتم. وارد حیاط مدرسه شدم کُلت پدرم رو درآوردم اول نگه بان مدرسه رو دیدم به او شلیک کردم آنقدری که داغ بودم که نفهمیدم چند تیر به او زدم کم کم همکلاسی هایم امدند(همان هایی که به من گفتند برو و نمیخوایم پیشمون باشی) دو نفر از همکلاسی هام رو کشتم.
داشتم به یکی از همکلاسی های دیگه ام شلیک میکردم که دوستش اومد جلو وگفت:(لوکاس)(ایست)،(ایست ) من ایست نکردم و هردو رو کشتم 
هرکی میومد بهش شلیک کردم و اون رو کشتم وقتی بیدار شدم دیدم ۱۰ نفر رو کشتم.(واییییی الان چیکار کنم چیکار نکنم)تلفن همراهم رو 
درآوردم خودم زنگ به پلیس زدم پلیس اومد و من رو دستگیر کرد. من بخاطر اینکه زیر ۱۴ سال بودم من رو به مرکز روانپزشکی فرستادن و پدرو مادرم هم برای اینکه صلاح رو جاب بدی گذاشتن و گذاشن بچه به صلاح دسترسی داشته باشه به زندان افتادن   
اینم از داستان و رمان من 
پایان⚡
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.