برج فداکاری

برج فداکاری

mzfrymhmdyasyn3 نویسنده : mzfrymhmdyasyn3 تمام شده

داستان های مشابه

میساکی دختری زیبا، شاهدخت اول کشور ژاپن. او به خاطر دلایل ...

در روزگاران قدیم عهدنامه ای بیین شهروندان و پادشاه بسته ...

دوست عزیزم این داستان دختریه که شب ها دست به قلم میشود و ...

برج فداکاری
ساعت از نیمه‌شب گذشته بود وقتی در آپارتمان کوچک و نمورم را باز کردم. کوله‌پشتی‌ام روی شانه‌ام نه یک بار، که گویی تابوتی بود برای تمام آرزوهای از دست‌رفته‌ام. مدرسه امروز جهنم روی زمین بود—امتحان غافلگیرکننده ریاضی که نمره‌ام را به خاک سیاه نشاند، تحقیر در برابر دوستان که حالا فقط همکلاسی بودند، و تنهایی‌ای که از آن روزی که پدر و مادرم در تصادف از دست رفتند، مثل خوره به جانم افتاده بود. تنها آرزویم این بود که در تاریکی اتاقم محو شوم، جایی که خاطرات گذشته مثل سایه‌ها آزارم می‌دادند. روی تخت افتادم و چشمانم را بستم، آرزوی نابودی کردم. و دنیا، به شیوه‌ای شوم، به آرزویم پاسخ داد.
وقتی چشمانم را باز کردم، دیگر در اتاقم نبودم. در تالاری بی‌پایان ایستاده بودم که سقفش در تاریکی محو شده بود، گویی به اعماق آسمان اساطیری پارسیان فرو می‌رفت........
ژانرها: داستان کوتاه / ماجراجویی
تعداد فصل ها: 1 قسمت
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.