ملاقات در باران

وعده‌ای در سایه کلیسا : ملاقات در باران

نویسنده: selena1314

صدای برخورد شدید قطرات باران به زمين نشان می‌داد که آسمان امروز بسیار خشمگین است و یا شاید هم بسیار ناراحت، با افزايش شدت باران صدای رهگذرانی که داخل کوچه و پس کوچه های آلمان بودند افزايش یافت.
گویا همه دنبال سرپناهی برای در امان ماندن از شر باران بودند.
واقعا درک انسان ها برای الیز که با یک چتر آرام آرام درحال قدم زدن زیر باران و لذت بردن از آن بود عجیب بود.
الیز لحظه‌ای با خود گفت؛ همه می‌گویند که انگاری عاشق باران هستند ولی چنان فرار آنها از آن برایم عجیب و کمی سوال است.
الیز با کنار گذاشتن افکارش به مسیر خود به سمت کلیسا بزرگ جامع کلن ادامه داد.
هنگامی که به آنجا رسید نخست لحظه ای از زیبایی و شکوه آن بنا تاریخی مات مبهوت ماند. 
لحظاتی بعد مردی شیک پوش با استایلی ساده اما کلاسیک به دخترک نزدیک شد گویا همان راهنمایی بود که برای کمک به دخترک به آنجا فرستاده شده بود.
مرد به محض نزدیک شدن به دخترک با شرمندگی گفت:
مرد: وقت بخیر خانم الیز، امیدوارم بابت تأخیری که داشتم مرا ببخشید 
دختره لحظه ای مکث کرد و سپس با صدای آرام گفت:
دخترک: از ملاقات با شما خوشحالم جناب نیکلاس و فکر نمی‌کنم نیازی به عذرخواهی از من باشد
سپس مردی که نیکلاس خطاب شده بود لبخند آرومی بر لب هایش نشست و ادامه داد:
نیکلاس: بله، خب اگه مایل باشید می‌توانیم این گردش رو آغاز کنیم. 
الیز با کمی اشتیاق سرش را تکان داد و گفت:
الیز: البته 
نیکلاس: پس لطفا مرا دنبال کنید 
سپس نیکلاس شروع به حرکت کرد و الیز با قدم های آرامش دنبال او شروع به حرکت کرد.
چند لحظه بعد نیکلاس بار دیگر شروع به صحبت کرد.
نیکلاس: همانطور که نظاره‌گر هستید این کلیسا به ارتفاع ۱۵۷ متر،طول۱۴۴ متر و نيز عرض۸۶ متر هست. 
الیز با همان صدای آرام اما این‌بار با کمی تعجب گفت:
الیز: این کلیسا بسیار بزرگ و با شکوست، طبیعی ست که ساخت آن ۶۳۲ سال زمان برده باشد. 
نیکلاس با شنیدن حرف های الیز سری تکان داد و حرف های او را تایید کرد. 
نیکلاس: درست می‌فرمایید ولی آن ۳۶۹ سال توقف نيز تأثیر زیادی در مدت زمان ساخت اینجا داشت. 
الیز این بار با نگاهی کنجکاو به نیکلاس خیره شد و پرسید؛
الیز: بله کاملا درست است ولی علت توقف در ساخت اينجا آن هم ۳۶۹ سال چه بود؟
نیکلاس کمی مکث کرد و سپس ادامه داد.
نیکلاس: به دلایل زیادی از جمله؛کمبود منابع مالی، جنگ های مذهبی و نیز تغییر سلیقه‌ معماری و...
الیز سری به نشانه تایید تکان داد و گفت:
الیز: کاملا منطقی ست لطفا ادامه دهید.
نیکلاس ادامه داد:
نیکلاس: همانطور که می‌گفتم در سال۱۸۴۲ به لطف حمایت های پادشاه پروس فردریک ویلیهم چهارم احیا و ساخت کلیسا ادامه یافت.
الیز بار دیگر با کنجکاوی از نیکلاس پرسید:
الیز: و خب بعدش چه اتفاقی افتاد؟
نیکلاس نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
نیکلاس: در نهایت ساخت کلیسا در سال ۱۸۸۰ و بعد از ۶۳۲ سال تلاش بالاخره پایان یافت.
الیز: بسیار جالب بود.
سپس نیکلاس اضافه کرد:
نیکلاس: درسته، و در ۱۵ اکتبر ۱۸۸۰ با حضور امپراتور آلمان ویلیهم یکم این کلیسا نيز افتتاح شد.
الیز بار دیگر به نیکلاس نگاه کرد و گفت:
الیز: و در سال ۱۹۹۶ به عنوان میراث جهانی یونسکو نيز ثبت شد.
نیکلاس بار دیگر سری تکان داد و حرف های الیز را تأیید کرد .
نیکلاس:بله کاملا درست می‌فرمایید.
بعد از لحظه ای سکوت الیز همانطور که با اشتیاق به کلیسا چشم دوخته بود گفت:
الیز: حقیقتش از نظر من، کلیسای جامع کلن نمونه ای بی نظیر از استمرار و پشتکار انسانی در طول قرون است.
نیکلاس نگاهی به الیز انداخت و سپس سرش رو پایین انداخت و حرف الیز را تایید کرد؛
نیکلاس: بله،  که نشان میدهد چگونه یک رویا میتواند بیش از شش قرن زنده بماند و نهایتاً به یکی از شاهکارهای معماری جهان تبدیل شود.
بار دیگر الیز نگاهی به نیکلاس انداخت ولی این بار نه با کنجکاوی بلکه با نگاهی نرم و لبخندی بر لبان سرخش:
الیز: خوشحالم که هم عقیده هستیم 
نیکلاس به الیز نگاهی انداخت و سپس لبخند کوچکی روی لب های او هم نيز شکل گرفت،
نیکلاس: درسته، خوشحال میشم که در این باره بیشتر با شما به گفتگو بپردازم 
الیز سرش را تکان داد و گفت؛
الیز: پس فردا عصر توی کافه نزدیک کلیسا شما رو دوباره ملاقات خواهم کرد 
نیکلاس سری به نشانه تایید تکان داد و با قدم های آرام از الیز دور شد، اما قبل از رفتن بگونه ای که او صدایش را بشنود گفت؛
نیکلاس: بی صبرانه منتظرم... 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.