گزارش یک احتضار : فصل اول انسان، مجادله

نویسنده: seyedalirezaazimi

بیماری تخت ۵۰۵ گیج مبهوت روی تختش نشسته بود و به حالت نیمه هشیار به سرم و تجهیزات رصد سلامتی که به اندامش وصل بود خیره مانده بود، پرستار بخش نمی دانست نسبت به بیمار ۵۰۵ بیدار چه رفتاری داشته باشد ، قبل از تصمیم گیری پرستار بیمار مجددا به خواب فرو رفت .



-می شه همین حالا دکتر رو ببینم . لطفا. 
+اما وقت شما برای فرداست! 
-خواهش می کنم ، واجبه… 
نفسم در نمیومد از رو تخت خواب تا همینجا رو دویده بودم ، ژولیده خیس انگار شاهد یه جنایت بودم. 
با دودست به میز منشی تکیه داده بودم می لرزیدم انگار هنوز از جلوی چشمام رژه میرفت. 
انقدر ترسناک بودم که افردیت با تمام بلاهتش، بیخیال لوندی الزامی رفتارش شده بود و دستپاچه با دکتر تماس گرفت. 

+دکتر یک ساعت دیگه مشاوره دارن ، گفتن یکم زودتر میرسن شما رو ببینن قبل جلسشون ولی وقت کامل نمی تونن بهتون بدن، مشکلی نداره  ...

اصلا تو باغ نبودم فقط کابوسی که بالاخره واضح شده بودمرور میکردم ، آخر سر فهمیدم افردیت داره جیغ می کشه ،که: 

+اگه برای دکتر منتظر می مونید لطفا بشینید تا بیاند. 

تازه فهمیدم خیلی وقته قفلم رو میزش، به شکل وحشتناکی دولاشدم تو صورت این بنده خدا و دارم می لرزم . آروم خودم تو پالتوم پیچیدم کز کردم رو مبل کنار تلوزیون رو صندلی همیشگی خانم عصبانی. 
دکتر با عجله وارد شد. 

+سلام ، چخبر ؟ بیا تو ببینم چی میگی. 

دکتر باهمون حالت شبح واری که وارد شد غیب شد، فقط راه افتادم سمت اتاقش. 


-دوباره دیدمش دوباره و اینبار کاملا واضح وروشن 
-تو یه دنیای دیگه بودم تو یه زمان دیگه همه احساساتم ۱۰ برابر بود هیچ چیز تو دنیا انقدر واقعی نیست. 
+یعنی چی همه احساساتت ۱۰ برابر بود 
-همه جا بوی الکل و یچیزی شبیه یودیوم میداد ۱۰ برابر قوی تر از چیزی که تا حالا حس کردم ،یه سرم بم وصل بود و زیر پوستم حسش می کردم حتی حرکت کند خون تو بدنم رو همه چیز ۱۰ برابر روشن تر و واضح تر بود .خود خود جنون. 
-تو اون دنیا من ، من نیستم ولی خودمم ولی نه این من. 
+یکم آروم باش یه مرد بزرگ و موقر نباید در مورد یه کابوس اینهمه عکس العمل نشون بده اینقدر از هیجانت عجیبه . 

+برو بیرون یکم قدم بزن یچیزی جز قهوه و برگر بخور و ساعت ۸ اینجا باش بیشتر صحبت می کنیم .
با چشای وق زده به تابلو جیغ خیره شده بودم. 
+پس ۸ میبینمت ؟ 
+با شمام ؟ 
-ها… 
+گفتم ، برو یه هوایی بخور قدم بزن غذای سالم بخور ساعت هشت هم اینجا باش بعد از مراجعینم با هم صحبت می کنیم. 
نمی دونم تو مغزم یا بلند گفتم :((می نویسم امضا می کنم هیچکدومتون هیچی در مورد کابوس نمی دونید ))
خیس و لرزون خودم لای کتم قایم کردم بلند شدم رفتم سمت در یجوری تو کتم فرو رفتم انگار امید وارم اینطوری از دید مردم پنهان بشم. 
سر از یه کافه خیلی معمولی در اوردم ، درست مثل تمام کافه های دیگه هیچ چیز خاص برای وصف نداشت جز صندلی های ناراحت مشرف به بار . نمی دونم شاید قبلا بارها اینجا بودم که همچیز انقدر معمول به نظر می رسید،شایدم من قدرت مشاهدم رو کنار حافظم گذاشتم. 
رو صندلی چند بار بالا پایین شدم تا یکم آروم گرفتم بعد انگار خبری از کافه نبود یه اتاق تار نا متناهی یه سلول بدون دیوار از پشت سرم درخشش نوری رو حس کردم آروم سر برگردوندم . خودم بودم نه خود خودم من رو یک صندلی سخت وسط اتاق نامتناهی خیره به تصویر شفاف خود دیگم تو قاب روشن منی که بی هیچ دغدغه ای روی یه تخت بیمارستان خوابیده یه دسته نرگس پژمرده کنار تخت به خواب رفته این حالت خلسه وار تا بی نهایت ادامه داشت. 
اگه کسی رو کشته باشم چی ؟قبلا همچین رویایی داشتم داستان جالبی داشت . 
مردی با مادر ، همسر و پسر کوچیکش زندگی می کرد و همه به نوعی به قتل رسیدن و الی آخر تا جایی که مرد می فهمه تو حالت روحی خاصی اون بوده که عزیزانش رو به قتل رسونده. اگه فقط یه رویا نباشه چی اگه واقعا من اینکار و کرده باشم و به شیوه ولتر با خودم گفته باشم : (با خویش نخستین خویش بسیار بدبخت بودم، اکنون می خواهم بخت خود را با خویشی جدید بیازمایم…) تنها ارتباط این اتاق نا متنهایی با کافه ای که توش نشسته بودم صدای کدر و مرده موزیک هست که امتداد پیدا کرده تا اینجا ، باید ایرلندی باشن یا داره درمورد ایرلند میگه رطوبت سرد دوبلین رو روصورت حس کردم . 



هر شب در کابوس نیمه شب  
صدای پارس سگ 
اعلام وقت به رسم نیمه شب . 
سایه مرا فراخواند و محوشد
برو به میکده واندرین راک

به بارنداز ،شماره 13

سایه مرا فرا خواند و محوشد 

صدای پیانو، آوازقدیمی ،
چه رقت انگیز.

"خوش آمدید"

صدای پارس سگ 

اعلام وقت به رسم نیمه شب .

لبخند عروسک ،
چه دردناک

سیگار و دو پیک از گدازه آتشفشانی در ایسلند .


پیر ترین گرگ قبیله کیست ؟

سایه مرا فراخواند و محوشد 

برو به میکده واندرین راک 

"خوش آمدید"

اینجا مرز دو امپراطوری

بار انداز شماره 13

فاصله ء رویا و ترس 

میکده واندرین راک

سرزمین گرگهای پیر
  
سایه مرا فراخواند و محوشد 
برو به میکده واندرین راک 
خود را بجوی خواهی یافت
پیرترین گرگ قبیله 


تو توهماتم تصویر نقاشی جیغ مطب دکتر شکل بست، آروم آروم خودم رو تو صورت پرتره اکسپرسیونیسم مونک می دیدم. یه صدای محوی داشت از دور به گوشم می رسید که از راک ایرلندی متفاوت بود سعی کردم متمرکز بشم تا بشنومش. آروم آروم واضح تر شد: 

+آقا چی میل دارید ؟ 
به شکل نا خوشایندی به خودم اومدم انگار از یه ارتفاع زیاد پرت شدم رو صندلی یه نفر از اونور بار کافه داشت تکرار می کرد ، چی میل دارید؟ 

-آب
 



  
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.