از اول مهری به دل داشت،اما نشد که به لب اقرار شود (عهد)،به دنیا نیامده (در عالم ذر) بی قرار بود،با سر اقرار کرد: «بلی»،بعد از آمدن به دنیا (سینه به سینه، با طپش قلب همزمانش با مادر، اقرار داشت)،تا …
رسید به اتاق زایمان.پدر پرسید به دنیا آمد؟پرستار گفت: «بلی».بعد که کمی بزرگ شد،چون خانواده پرجمعیت بود،مهلت حرف زدن به او ندادند،نتوانست به موقع حرف زدن را یاد بگیرد …او را بردند کاردرمانی.مادر پرسید: امکانش هست حرف بزند؟کاردرمانگر گفت: «بلی».بردندش مدرسه،خواهرش از معلم پرسید:با این زبان دراز و بیان کوتاهش،ممکن است درس پس دهد؟معلم گفت: «بلی».پایش که به دبیرستان رسید،برادرش از دبیرش پرسید:با این پس و پیش حرف زدنش،احتمال دارد کنکور قبول شود؟دبیر گفت: «بلی».وارد دانشگاه که شد،دوستش از استادش پرسید:ما که نفهمیدیم چه می گوید،با این دری وری گفتنش،واحدهای درسی اش پاس می شود؟استاد گفت: بلی.موقع گزینشِ استخدام که شد،رفیقش گفت:
ببخشید، اشکالی ندارد که کمی در حرف زدن گیر دارد؟مسوول استخدام گفت: چه بهتر!!،ما حوصله کارمند دانای کل نداریم،هر چه شهوتِ زیاده گویی کمتر، کارِ بیشتر،پرسید: استخدام است؟
گفت: «بلی».بعد از استخدام، محبوبش را پیدا کرد،با استرس و لکنت زبان از محبوبش پرسید:آیا ممکن است مرا به همسری بپذیری؟محبوبش بعدِ ناز و ادا گفت: «بلی».بچه اش او را به خانه سالمندان برد،به مسوول پذیرش گفت:حرف زدن بلد نیست،آیا ممکن است او را نگه دارید؟مسوول پذیرش با اشاره سمبلیک اسکناسی گفت: «بلی».آخرای عمرش بود،داشت در پیام رسان بله چت بازی می کرد که پیامکی از دیار باقی آمد،گفتند: می شود آماده رفتن شوید؟گفت: الان چه وقت رفتن است؟می شود بی خیال رفتن شوید؟(بنده خدا به این «بلی» شنیدن عادت داشت، که باز هم بشنود «بلی» …
اما ...)از بالا پیام آمد: چه بلبل زبان شدی؟ …
بله و بلا …این قدر «بلی» الکی شنیدی بس نشد؟!خریدار این همه مهر و وفا خودمم،موقع برگشتن است.با خودش گفت: ای دل بی قرار …،آخرش نشد مهری که در دل داشتی، گواهی شود …
ولی من بر همان عهد هستم که هستم،سر قرار ایستاده ام و آماده برگشتنم: «بلی».برداشتی آزاد از آیه ۱۷۲ سوره اعراف