میل و ملال : میل و ملال
0
1
0
1
بشر، در لابی مشترک سالن کافی شاپ، تابی بست، وقتی سوار تاب شد، بین "میل" به داشتن آنچه می خواست؛ و "ملال" رسیدن به خواسته هایش، در نوسان بود، و برای حل این معضل یاران خود را به خط کرد، ماجرای پیش آمده را در میان گذاشت، هرکدام راهکاری ارائه کردند:
اولی گفت: مشکل از مرحله ای است که در آن به سر می برد (توصیف)، اگر از این پیچ ساکن و ایستا گذر کند و به مرحله روایت و کنش برسد،مشکل حل می شود.
دومی گفت: ایراد از خواستن است، اصلا کیفیت خواهش و تمنا و لذت جوری است که همچون آب شور تشنه ترش می کند و پس از رفع عطش، ملال دامن گیرش می شود.
سومی گفت: اشکال در تضاد و ناهمگونی درونش است، آخر روح را با جسم چه کار؟ این دو از اول سر ناسازگاریِ با یکدیگر داشتند.
چهارمی گفت: چطور است از اول معلّقش کنیم، لنگ در هوایش که کردیم، در هوای نه سرد و نه گرم، آنچنان که انگشتانش را از یکدیگر باز نموده و هیچ اتصالی به زمین نداشته باشد، دیگر تصور ندارد، بدون تصور ذهن هم نیست که تصور نشخوار کند، در این حالت خالی الذهن، از علم حصولی منقطع است، بر فرض ذهن و علم حصولی هم باشد، به خاطر معلق بودن، متنبه و بیدار است، و در حضور است، وقتی در حضور حاضر باشد، از دور باطل میل و ملال خلاص و رها می شود.
پنجمی گفت: چطور است او را به درجه ی احتراق برسانیم، آنچنان که خودی و منیتش برخیزد و چون "نِی" میان تهی گردد، آنگاه رنجِ میل و ملال نیز رفع شود.
ششمی گفت: چطور است آنقدر به درون اجزایش برویم و در بین انواع ذرات کوارک و فضای کوانتومی اش بجوییم تا ببینیم مشکل کجاست و چگونه حل می شود.
هفتمی (لوده) گفت: جماعتی می شناسم که مشکلات سخت تر از این را خیلی راحت حل می کنند، بشکه ای دارند و …
هشتمی (فرزانه) حرفش را قطع کرد و گفت: شما آمدید، مشکل را حل کنید، متاسفانه بر مشکل افزودید.
بشر چیزی بیش از سرجمع اجزایش هست.
همین.