روبان قرمز : روبان قرمز
						
						
							0 
							1 
							0 
							1 
						
					 
					
						اتاق نشیمن خانه ی دوران کودکیم تاقچه ی بلند و زیبایی داشت و مادرم آینه
شمعدان عروسی اش را گذاشته بود روی همان تاقچه ،
هیچکس حق نداشت حتی برای تمیز کردن،دست به آنها بزند
پدر بارها در باره ی با ارزش بودن آن ها گفته بود ،اما من چیزی از ارزش آنها نمی دانستم.
مادر هر پنج شنبه با حوصله ی تمام،شمعدانها و نقش و نگار اطراف آینه را طوری
تمیز می کرد که من می توانستم با شفافیت تصویر خودم را در آن ببینم
مادرم می گفت:باید همیشه مراقب باشیم تا آینه بختمان نشکند و شکستن هر آینه ای
را هم بدشگون می دانست
او درباره ی آینه شمعدان بخت اش ،بگونه ای حرف می زد که به نظر مقدس می آمدند. 
گفت: وقتی بزرگ شدی عروس میشی و برای تو هم از این آینه شمعدون ها
میارن و تو هم باید مراقب باشی تا آینه ی بختت زشت و کدر نشه.
راستش زیاد مطمئن نیستم،اما فکر می کنم از همان دوران بود که ترسی غریب از آینه
ها تو ی ذهن من شکل گرفت
قد من کوتاهتر از تاقچه بود و نمی توانستم خودم را داخل آینه ی روی تاقچه
ببینم.مادرم هر روز موهایم را شانه می کرد و بعد لبه ی شانه را می گذاشت روی فرق
سرم و آرام کشید پایین تا موهایم را در دو طرف سرم ببافد و بعد از اینکه بافتن
هر طرف تمام می شد انتهای آن را با یکی از روبانهای رنگارنگی که همیشه اتو کشیده
روی گیره ای پشت در آویزان بود می بست .
مادر همیشه انتها ی روبانها را به شکل پاپیون بزرگی گره می زد و بعد با دو دستش
زیر بغلم را می گرفت و بلندم می کرد تا خودم را در آینه ببینم اما من فقط به حاشیه
آینه نگاه می کردم و نگران کدر شدن آن بودم
روزی که دزد آمد و آینه شمعدان مادر و قالیچه ی ابریشمی چهارفصل روی دیوار و
رادیو پنج موج پدر را برد،من روی پله ی آخر طبقه دوم خانه نشسته بودم
عروسک موطلایی ام روی دامنم بود و در حال بافتن موهایش بودم.مادر روبان باریک
قرمز رنگی برایم خریده بود .می خواستم من هم مانند مادرم بعد از بافتن موهای عروسکم انتهای بافته را با گره ای پاپیونی ببندم
مرد لاغر اندام و رنگ پریده را دیدم که از بین دو لنگه ی نیمه باز در خانه وارد و به
آرامی داخل اتاق نشیمن شد
هنوز کار بافتن موهای عروسکم تمام نشده بود که مرد لاغر اندام رنگ پریده از اتاق
خارج شد و به سمت در رفت.در حالی که آینه زیر بغلش و کیسه ای پر بر دوشش
بود
می دانستم اگر جیغ بکشم پدر و مادرم که در اتاق مجاور بودند،می توانستند مانع
رفتنش بشوند.اما جیغ نکشیدم .. به جایش نفس بلندی کشیدم و گره آخر را به
..روبان زدم..
_