پایان سلطنت تاریک : عنوان

نویسنده: klwrancp

داخل معبد شدم خونه ای که همه چی از اونجا شروع شد اون عمارت ژاپنی که یک زمانی شبیه یک بهشت بود اما الان یک خرابسجنگ من و اون همه اینا رو رقم زده بود اما سوال من اینه مادرم واقعا چرا میخواست اون مرد رو بکشه (منظور پدرشه)میخواست اونو بکشه اما خودش کشته شد بیچارهیک دفه ای صدایی اومدصدایی از پسر جوانی که با زنجیر به ستون بسته بودم اومد سرش پایین بود ولی داشت حرف میزدخب پس بلاخره اومدی ینی اینقدر ازم می‌ترسی که منو گروگان میگیری اینجا می‌ترسی تو مبارزه شکست بخوری پدر !!!میترسی درست جوری که پدرتو کشی منم تو رو بکشم فک کردی نمیتونم در برممن:,جیم این مبارزه قرارع سرنوشت بزرگی رغم بزنهجیم: چه سرنوشتی سرنوشت تو دیگه تمام شد به پایان رسید تو این مبارزه می‌کشمتمن:یک ساعت دیگه مبارزه شروع میشه اگه بتونی تا یک ساعت دیگه خودتو برسونی به مکان اونجا شاید شانس اینو داشته باشیجیم:پس اگه تو منو دعوت کردی و قرار هم نیست اینجا بجنگیم پس برای چی من اینجاممن:برای اینکه من میخوام تو کاری که من خواهم رو عملی می‌کنی ناخواسته البتهنگران نباش ازادت میکنم اونجا باهم مبارزه میکنیم تو رینگ البته اگه خودتو برسونیبعد از این حرفم اونجا رو ترک کردمجیم:اون چه فکری کرده با خودش عوضی حالتو میگیرم مرتیکه حالا باید فرار کنم اما اینی که به دستم وصله چیه شبیه یک مکعب میمونه هوف برام مهم نیست الان فقط باید به مقصد برسم امید وارم این آخرین جنگم باشهمکان :محل مسابقه مشت پادشاهلی :جیم هنوز نیومده نظری داری لایون: اون تنها امید ماست اون خودش این خرابی رو به وجود آورده این جنگ رو پس بهتره خودشم درست کنه لی:مثل اینکه خواهر دوقلوش هم اینجاستلایون:چی کازو یک دختر هم دارهلی :جدیدا یک خبراییه پیچیده زن کازو در اصل دو قلو زاییده ولی یکیشون دزدیده میشه همون قل دختر که اسمش جنی شایعات میگه پدربزرگ شون اون رو دزدیده دستش به جیم نرسیده ولی جنی رو دزدیدهلایون:ینی پدر من لی:به هر حال تو و کازو برادرید پدرتون یکی پس ینی اره((یانگست )) پسر جوان کره ای اون بزرگترین رغیب جیم هستش با هم مشکل دارن یانگست:پس بلاخره جیم عزیز اومد پسر پادشاه مسابقه جیم:هدف من تو نیستی گمشولی:,پس بالاخره اومدیجیم:یکم با اون صحبت کردملایون:با کی جیم:باید آماده شم فعلاشاینی در حال حرف زدن با جنی بودشاینی:راست میگن تو دختر پادشاه این مسابقه ایجنی:هوم مثل اینکهشاینی:پس تو خواهر جیم میشی نه ؟خوش حالم من یک زمانی همکلاسی اون بودم شما باهم رابطه خواهر برادری دارید نه؟جنی :راستش حتی تا حالا باهاش صحبت هم نکردمشاینی:جدی اون پسر خوبیه خوش حالم که زندس جنی:مگه حالش بد بودهشاینی: جنگیدن با اون هیولا ی بزرگ اون خسته و زخمی کرد حتی گم شد اما خوش حالم سرکله اش پیدا شدهجنی با سر کج نگاه به شاینی میکنهجنی:حالت خوبه؟شاینی:چی چطور؟؟؟؟جنی:آخه لپات سرخ شده گرما زده که نشدیشاینی :چی میگی نه بابا ای بابا اممم راستی تو با پدرت رو به روجنی:من جز پدربزرگم هیچ کدوم از اعضای خانوادم رو نمی‌شناختم البته پدربزرگم الان مرده اصلا براش ناراحت نیستم یادم میاد خیلی اذیتم میکرد شاینی:که اینطور ولی امید وارم جیم بتونه این دفه اون شکستجنی:تو چرا دنبال برنده شدن نیستی؟شاینی:من میخوام فقط این مشکلات خانوادگی از بین برهدر این حال ساکورا اومدساکورا:کی گفته اینجا جای دخترا نیست؟شاینی:,یک مشت انگلامیلی:شاید ما پرنسس باشیم ولی مشت های قوی داریمساکورا:برو بابا تنها استعدادت فقط حالت دادن موهای زردت پرنسس خدا رو شکر که پرنسس نیستم مایع تمسخر بقیه باشمامیلی: پرنسس نیستی اما دختر رائیتی ساکورا:چی گفتی اگه میتونی یک بار دیگه تکرار کن جرت میدمامیلی:گستاخ به جای اینکارا یکم موهاتو بلند بزار همین جوریشم شبیه پسرایی با موهای کوتاهت دیگه بیشترساکورا:عوضی من تو رو میکشمشاینی:بسه بسه بهتر این دعوا هاتونو بزارید برای رینگ مبارزه ساکورا تو جنی میشناسیساکورا:جنی کیهشاینی:می‌دونی جیم برگشته ؟ساکورا: اره اون پسر عمه اهمقم بی صبرانه منتظرم گوش مالیش بدم امیلی: فعلا بهتره رو راه رفتنت تمرکز کنیساکورا:ببین پرنسس هرزه ها جوری میزنمت که کل آباد اجدادت فراموش کنیامیلی:چطور جرعت میکنی شاینی:اه بزارید حرفمو بزنم جنی قل جیمساکورا:چی میگی؟مگه اون قل داشت فک میکردم تک فرزنده مثل اینکه نه لی:منتظرم ببینم این جنی چه قدرتی داره قدرتش از چه عنصریهلایون:فقط امید وارم که دردسر ساز نباشهفکس: دقیقاً عین پدرش لی:فکس پس تو هم اومدیفکس: اومدم برای حساب تسویه نشده میخوام این دفه کازو رو به بار کتک بگیرملی:کی نمیخوادلایون:یک حسی بهم میگه اون نمیاد میخواد سرمون کلاه بزارعمارشال وارد میشه :اگه نیاد کلشو میکنمفکس:اگه نیاد یک بزدل مثل همیشهجیم:میادش مطمئنمارتور پشت در سالن منتظر بودمن یک پالتو مشکی بلند با اون نقاب جگوار سیاه وارد شدم ارتور:زیر پام علف سبز شد کجایی همه اومدنمن:حالا که اومدم حلهارتور:مثلا صاحب اینجاییمن:من کوذای نیستم من الان شادو بلکمآرتور:ژون ترکوندی تقابت هم که از من اصکی اما خب چی بگممن:برو بابا پلنگ زردوارد سالن شدیم:اوه چقدر جمعیتشاینی:بخدا که الان اینجا بود امیلی:خب شاید ترسیده ساکورا:یک زن مبارز هیچوقت نمی‌ترسهامیلی:تو کلامت اینجا ما تنها دخترای قوی نیستیمنیلا و انیلا رو فراموش کردیساکورا: اون خواهر های روانیشاینی:اونا فقط سر لج لج بازی باهم میاننیلا:خب شد غم مرگ شوهرتو فراموش کردی انیلا:هیچ وقت هیچ وقت اون کاری که کردی فراموش نمیکنم  تقاصشو میدیاز زبان جنی:داشتم دنبال برادر دوقلوم میگشتم میخواستم ببینم اون چه شکلیه لی:جیم راستی این چیه به دستت وصلهجیم:موقعی که بهوش اومدم دستم بودلی:چیه ساعته؟ آخه انگار داره ثانیه شماری میکنهلایون:,این چیه  لی:ببین بهش توجه کردی اصلاجیم:حواسم اصلا سر جاش نیست تنها چیزی که میخوام مبارزع با اونفکس :اون مرد عجیب با نقاب کیه لی:همه اون میشناسیم اون کینگ دیگه پلنگ زردفکس:منظورم اون نیست اون سیاههلایون:راست میگه اون مرد عجیب و نیومدن کازو عجیبجیم:هنوز نیومده نقشش چیهلی:نمیدونم واقعانیلا:اون هنوز نیومده پس خبریه احتمالأ هومم بهتره در برم یک کاسه ای زیر نیم کاسسانیلا: کجانیلا:برای مبارزه باید به حد کافی زیبا باشی میرم به خودم برسم یکم انیلا:تو که راست میگی فراری البته تو فرار کنی هم من باز گیرت میارم تیکه تیکه ات میکنم....آرتور:چقدر مونده؟من:یک ربع دیگهبه ساعتم داشتم نگاه میکردم که حس کردم یک جسم بهم برخورد کرد!!!پشت سرم نگاه کردم یک دختر خیلی جوون بود با موهای مشکی چتری پوست سفید چشم های روباهی مشکی ولی خیلی مظلومدقیقا عین اون مظلوم و پاک به نظر می‌رسید سرش رو انداخته بود پایین و در حالی که ایستاده بود پاهاشو بهم فشار میداد چقدر شبیه اون بود همه چیزش مخصوصا ظرافتشرو کردم بهش و با خشم گفتم:چخبرته حواستو جمع نکنه کوری معلومه سرت بندازی پایین به هر کوفت زهرماری برخورد میکنیاون دختر جنی بود دخترم همون اول که دیدم شناختم اما نتونستم واکنش نشون بدم مثل یک پدر چون نه من اون رو می‌شناختیم نه اون منو می‌شناختجنی: ببخشید واقعا عذر میخوام دردتون که نگرفتاون دقیقا عین مادرشه با ملاحظه حتی اگه تقصیری هم نداشته باشه عذرخواهی میکنه و نگران میشهگفتم:تو بهتره اول نگران خودت باشی ضعیفه مواظب باش ماشین بهت نزنه اینقدر که سرت اون پایین تو حتی بلد نیستی به چهره یک نفر نگاه کنی و عذرخواهی کنیجنی:ولی شما که نقاب دارید جنابمن:در کل گفتمجنی:شاید واقعا این که من بیام به این مسابقه اشتباه بوده اینو گفت رفتآرتور طلب کارانه نگاه کرد گفت:پسرررر امروز چت شده پاچه همه رو میگیری به دختر بیچاره چیکار داشتی؟من:اون یک دختر معمولی نیست مطئنا یک هیولاستآرتور:تو فقط قضاوت بلدی من برم یک چرخی بزنممن :بهتره از هم فاصله نگیریم چند دقیقه دیگه باید بریم آرتور:هرچی شما بگیدر اون لحظه جنیشاید واقعا نباید شاهد این جنگ باشم اصلا من باید برم یک کاسه ای زیر نیم کاسس یک جای کار میلنگه حس بدی دارم ترسدرد داره درد چشمامو محکم بهم بستمکاشکی این یک کابوس باشه یک دفه با صدای شاینی چشمامو باز کردمشاینی:خوبیمن:هان؟شاینی:استرس داری جنی جووون بیا اینجا کلی دختر هست شاید بخواهی باهاشون آشنا شیمن با خودم گفتماگه این یک کابوسه هیچوقت واردش نمیشماین مسابقه برای بقیه شانس ولی برای من دلیل مرگ نمی‌خوام اونا رو ببینم همه ی این آدما عجیبن من باید برم سریع دویدم به سمت در خروجیشاینی:این دختره چرا یکم خل میزنهاز نگاه جیم:یک جای کار میلنگه اما همه خیلی عادی ان. کازو هنوز نیومده همونی که گفت تو رینگ همو میبینیمبزدل اون یک بزدلهبه مکعب که رو دستم بود نگاه کردم زده بود ده دقیقهوای چقدر من اهمقم این این یک بمبه عوضی عوضی به خاطر همین نیومده همممون قراره بمیریم.....
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.