پایان سلطنت تاریک : عنوان

نویسنده: klwrancp

از دید جیم:اینجا بزودی منفجر میشه عوضی تقلب کار نقشه مرگ هممون رو ترتیب داده مرتیکه بی رحم سریع به طرف لایون رفتممن:لایون باید اینجارو تخلیه کنیملایون: برای چی؟ من:بهم بگو که فقط من نیستم که اینجا براش عجیبهلایون: اره منم اینجا یک حس بدی دارممن:باید از اینجا بریم کازو قرارع اینجارو منفجر کنهلایون: می‌دونستم یک ریگی به کفشش هست بگو چجوریمن:منو قبل از مسابقه گروگان گرفته بود ولی بعدش بهم فرصت داد خودمو آزاد کنم و خودمو برسونم به اینجالایون:خب؟لی: گایز چی شده ؟لایون:کار های کازو مثل همیشه درد سر سازلی:این مرد چرا از شرور بودن دست بر نمی دارهمن:چون ازش سرچشمه میگیره اون متولد پلیدی از سیاهی به وجود اومده.لایون:الان قضیه انفجار چیه ؟لی:انفجار چخبره؟من:فقط ده دقیقه فرصت داریم برای تخلیه اون این زنجیری که بهش یک مکعب وصله رو بهم وصل کرده درم نمیادلی:شاید بتونیم خونثی کنیمشمن:وقت نداریم بهتره به همه اطلاع بدیاز  دید کازو:گوشیم زنگ خورد نیلا بودجواب ندادم ولی دوباره زنگ زدجواب دادم:چی میخواهینیلا:کجایی ؟من:یکم صبر کنید تو راهمنیلا: دروغگو بگو ببینم نقشه ات چیه ؟من:کدوم نقشه؟نیلا:من و تو مگه توی یک تیم نیستیم پس چرا هیچی نگفتیمن:شاید چون نمیتونم بهت اعتماد کنمنیلا:ولی میتونی به اون ارتور خل چل اعتماد کنیمن:تو کجایی الاننیلا: دارم خودمو نجات میدممن: اووو چه زرنگ کار تو خوب بلدی کار خوبی میکنی اینجا امننیلا:وایسا ببینم تو ام اینجا حضور داری نه؟من:اره ولی نامرئیم زود باش فقط نه دقیقه وقت داری هم دستنیلا: میدونستم نقشه ای که تو میکشی یک نقشه خطرناکهمن:بعد از این دقایق میفهمی چقدر خطر ناکنیلا:دقیقا عین یک ماری زهر آلود اما توی تاریکی ولی آقا کوذای من صدای پیس پیست رو از ده کیلومتری شنیدم میدونستم این مسابقه جعلی و پوچمن:نه دقیقه دیگه می‌بینمت صحبت میکنیم..........لی: اون دقیقا عین مار سیاه زهر آلوده عوضیجیم:شما برید به بقیه بگید تخلیه کنن خیلی نموندهلایون:پس تو چی؟جیم:منو بی‌خیال شید من یک کاریش میکنملی:بهتر نیست پس بری بیرون تا اونجا بترکه به هر حال بمب دست توعهجیم:نه باید تو فضای بسته باشه تو فضای باز ممکنه هر کسی بمیره حتی افراد بی گناه به همه اطلاع بدینلایون :من میرم سمت تریبونلایون میکروفون رو دست گرفت و گفت :مبارز ها  مبارز ها توجه کنید پادشاه این مسابقه یک آدم دغل کاره اون برامون تله گذاشته این مسابقه مسابقه نیست گودال مرگ اینجا قرارع منفجر بشه بزودی سریع اینجا رو تخلیه کنیدیانگست:چرا باید بهت اعتماد کنیم؟جیم:به خاطر این زمان شمار این یک بمبه هشت دقیقه هم بیشتر وقت نداریمیانگست:اصلا چرا باید به تو اعتماد کنم تو که بدتریلی:بهتره اعتماد کنی به نعفتهفکس:ینی واقعیهاستیو:یانگست پسر بهتره بزنیم به چاکیانگست:چی میگی بابا نکنه میخواهی به این پسره خل چل اعتماد کنی اون میخواد مارو از راهش بردارهشاینی:چه عجیباز دید کازو «دو دقیقه قبل از مطلع شدن همه»گوشی قطع کردم و به آرتور نگاه کردممرداک:چطوری پلنگ زردارتور:بهتره خودتو جمع جور کنی وگرنه خودم اینکارو میکنهمرداک:ببینم تو رینگ چه میکنیمن:کینگ بیا اینجامرداک:ببینم این مرد جگوار پوش کیهآرتور:هم تیمی ایم حالا برو خودتو گرم کن زیاد وقت نداری پیرمرد مرداک:عوضیآرتور: چیه رییسهان اون لایونه داره چی میگه؟ اه ریییس گفتم نقشمون لو میره دیدی فهمیدنمن:باز هم برادر عزیزم قهرمان بازی در اورد اما هیجانش به همینه بزن بریم هشت دقیقه بیشتر وقت نداریمجنی در  حال دویدم بودم که با شنیدن صدای لایون فهمیدم که اشتباه نمیکردم اه بیچاره ها اونایی که تو محوطه هستن ولی باید فرار کنم از دید کازو:به در نگهبانی رسیدیم ارتور: ببخشید آقا حال رفیقم خیلی خوب نیس ما باید هر چه زود تر بریمنگهبان:نه آقا نمیشه ما این قانون نداریم مبارز ها باید تو محوطه بموننارتور:لطفا حالش بده نگاهش کنید من بدون هیچ حالتی ایستاده بودمنگهبان :اینکه هیچ چیش نیستارتور:مریض روانیه الان تو حالت شوکه  هر لحظه ممکنه حمله بهش دست بده جو مبارز ها رو خراب کنهآرتور نزدیک به نگهبان شد و چند اسکناس تو جیبش گذاشت مارو رد کن لطفانگهبان:خیل خب باشه آرتور:خیلی مردیولی دیگه به کسی اجازه نده خارج در ها رو قفل کناز نگهبان و محوطه فاصله گرفتیممن:حالا من روانیم اره؟ارتور:من فقط واقعیت گفتم داداشمن:بمیر عوضی به من نگو داداشآرتور:خب تو اگه یکم کمر تو خم میکردی اسمان به زمین نمی‌رسیدمن:جلوی هیچکس گردن خم نمیکنم از بچگی تا الانارتور:هوفف باز سناریو گفتن شروع کردمن:بریم یکم دور تر دیدن این صحنه برام لذت بخشهارتور:اره البته فقط برای توداخل محوطه:لایون: ببینید حقیقت داره اگه هممون بریم قرار نیست مسابقه ای برگذار شهمی‌بینید که هنوز پادشاه مسابقه نیومدهمرداک:پس پول ها چی میشهلی:الان پول مهم نیست مهم جون تونه اهمقا اگه کسی پول میخواد خودم بهش میدم تون عوضی نیومده هنوز معلوم یک کاسه ای زیر نیم کاسه شه یا نهجیم فریاد زد:فقط پنج دقیقه موندهلایون:تکرار میکنم فقط پنج دقیقه مونده ما از اینجا میریم دیگه جونتون پای خودتونانیلا:نیلا یک چیزی میدونست که رفت زنیکه عوضی میدونستم اون الکی مسابقه رو ترک نمیکنه اونم همدست کازوعهلایون بریم به طرف در های خروجینگهبان :ای بابا این صدا ها چیههی خانوم ندو کجاجنی : وضعیت خیلی بده بهتره شما هم خودتونو نجات بدینلی:لایون در ها بسته شدن راه خروج نداریملایون:عوضی اه فکس :به در ها ضربه بزنید مبارزا بهش نشون بدین با کی طرفه جیم:اه تقصیر منهیانگست:بهتره به جای نقل زدن تلاشو برای باز کردن در ها کنی توهم دقیقاً عین پدرتی درد سر سازجیمبا خودم فک کردم:عین پدرم ؟پدر ؟از این کلمه متنفرم کلمه ای که هیچ وقت نتونستم بودنش رو تو زندگیم حس کنم من تمام تلاشمو کردم که شبیه اون نباشم ولی در آخر منو شبیه اش خطاب کردنبا صدای شاینی به خودم اومدمشاینی:جیم چته آروم باش چیزی نمیشه از پسش بر میایمجیم:فقط یک دقیقه مونده از پسش بر نمیایمپاهام بی حس شد و نشستم زمینشاینی:جیم ناامید نشوووکازو: هه فقط پنجاه نه ثانیه(نیشخند)آرتور:خدا رو شکر که به کسی اسیب نمیرسه اگه می‌رسید هیچوقت باهات شریک نمیشدمکازو:همینش باحاله اینکه ببینی اونا از لحاظ روحی دارن فک میکنن که در حال مرگ ان خنده دارهخب فقط سه ثانیه مونده ۳۲۱
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.