پایان سلطنت تاریک : عنوان

نویسنده: klwrancp

مکان : کتابخونهجنی: خب اینم کتابخونه برگه رو بردار انتخاب واحد کن اینو که دیگه بلدی نه لئو مات مهبوت برده داشت نگاه میکرداز دید لئو:من یک پسر کاری ام که فقط به فکر پول در آوردن و کار کردن یکی که دنبال انتقام از قاتل پدر مادرشهکسی ام که روزی چند تا کار پاره وقت انجام میده اونم برای چندرغاز الان بعد سال ها برای اولین قلبم به صدا در اومدهچرا؟پس عشق توی یک نگاه اینه نمیدونم شاید هم یک هوس زود گذر باشه باید ببینیم زمان چیکار می‌کنه موهاش, موهاش به تاریکی شب چشماش خیلی عمیق آن شبیه اقیانوس اقیانوسی که تهش معلوم نیست تاریکه اون یک سپر داره یک دیوار پشت اون دیوار یک چیزی قایم میکنه چیزی که احتمالا دوست نداره کسی بفهمه لباش حتما دختری که زیاد لبخند نمیزنه یقیناا لبخند زیبایی داره زیبا تریین لبخندنمیدونم چرا چطوری؟تو این چند دقیقه که باهاش بودم چطور تونستم همچین تفسیر هایی رو ازش بسازم نمیدونم ولی میدونم با تمام دخترایی که دیدم فرق داره انگار اهل جلب توجه نیست و بی اعتماد بی اعتماد به همه درست عین منهمینطوری در حال فکر کردن بودم که با صداش به خودم اومدم:هی هی اینجایی من:اره اره همین جام داشتی چی میگفتی؟جنی:فک کردم از جو زمین خارج شدی خنده خجالت زده ای زدم و گفتم:هه هه یکم رفتم تو فکر ببخشید جنی:فک کنم یکم خسته ای ژاپنی زیاد خوب حرف نمیزنی اهل کجایی البته فضولی نباشهلئو: به خاطر اینکه زیاد کار میکنم و در ضمن من اهل ایتالیا ام چند وقتی اومدم ژاپن ژاپنی یکم سختهجنی:خب راستش نمیتونی نظر یک ژاپنی راجب زبان خودش بپرسید چون از نظر هرکس زبان مادری خودش شیرین و اسونهلئو:درستهتو همین حال یک دختر با موهای کوتاه مشکی وارد شد گفت: اره درسته هرکس زبان خودش براش آسون شیرین ولی میدونی مهم تر از زبان چیه ؟فرهنگ جنی و لئو:با تعجب بهش نگاه میکردندختر گفت:جا نخورین بابا داشتم میومدم تو ناخواسته شنیدم دانشجوی حسابداری هستم ریناجنی دست داد گفت: خوشبختم اومدی انتخاب واحدرینا :هه مگه روز اول دانشگاه چیکار میکنن اره اومدم انتخاب واحدلئو:اهم سلام منم لئو رینا:خوشبختم فک کنم من از شماها یک سال بزرگترم درستهجنی:مگه چند سالته؟رینا:بیست پنج جنی:پس یک جورایی بزرگ تری برای کارشناسی اومدی درسته (همون فوق لیسانس)رینا:اره خب یک ارث بزرگ داره بهم میرسه از پدر مرحومم امم اون ارث به من میرسه باید برای اون ارث  کارشناسیم بگیرم خیلی رو مخ به خودم بود نمیومدمجنی:اوه چه خوب ولی برای پدرت متأسف شدم مریض بود؟رینا:نه کشتنشلئو:نه باباح  کی کشتشجنی یک جوری به لئو نگاه می‌کنه و میگه:شاید نخواد به ما بگه رینا:برادرم،برادر بزرگترملئو:الانه که برگام بریزه حالا ارثت چی هست و برادرت چرا باباتو کشتجنی:ای بابا سوال های شخصی حتما باید بپرسیلئو:خب مگه چیهجنی:اون اصلا مارو نمیشناسه تازه مارو دیده شاید دلش نخواهد بگعرینا:,خب نه راحتم واقعا نیاز داشتم اینارو به یکی بگم حالا هرکی زیاد مهم نیست خب شرکت پدرم بهم رسیده مشکل برادر بزرگم با پدرم رو هم نمیدونم ما خانواده ای نیستیم که زیاد بهم نزدیک باشیم تا حالا بردار بزرگم ندیدم حتی پدرم هم که مرده رو ندیدم یک دفه از غیب ظاهر شدن و گفتن ارث رسیدهلئو:کاش یکی از این ارث ها به من می‌رسیدجنی:توهم انگار خیلی تشنه مادیاتیلئو:ببینم شما تو قصر زندگی میکنین که پول دلتونو زده در ضمن فک کنم گفته بودم دلیل مو برای پول در اوردنرینا:بیینم شما ها با همید جنی: منظورت چیهرینا:رل دیگه دوست پسر دوست دخترلئو قرمز میشه و میگه:وات؟نه نه یا خداجنی:این حرفا چیه ما تازه همو دیدیم هردو انتقالی هستیمرینا:که اینطووور آخه شبیه اونا هستینجنی سرشو انداخت پایین لبخند خجالت زده ای زد و گفت: اشتباه میکنییک دفه کلوی وارد شد خیلی خیلی عصبی و بهت زده وارد شد از عصبانیت قرمز شده بودو بدون اینکه حتی متوجه ما بشه حرف میزد کلوی:امروز چه روز گهی بود واقعا نمیفهمم بابا هم جواب نمیده هرچی زنگ میزنم جواب بده لعنتی اون از خواهر نامشروع تو کلاس اینم از عمه ای که حتی از خودم یک سال کوچیک تره همه خانواده شدیم اینجا ابروم جلوی دوستام رفتلئو:این این‌جا چیکار میکنهجنی:نمیدونم ولی دوست ندارم اینجا باشم چون خیلی عصبانیه و به خاطر من لئو:قضیه عمه چیه؟؟ تو حرفاش یک عمه ای هم گفت اخهرینا:قضیه چیه جنی:چیزی نیست منم نمیدونم فقط میخوام برم بوفهکلوی:لعنتی نگاهش به جنی میوفته:اوفف تو چه جور موجودی هستی که همه جا هستی هرچی میکشم از دست توعهلیو: باشه چته امروز همش داد میزنیکلوی:تو چی میگیرینا:هی هوششس اروم باش مگه مال باباته اینجا که صداتو انداختی رو سرتکلوی:تو کی خفه شورینا:نشم چی میشه؟یک دفه شاینی هم با هیجان وارد شد:جنیی خبر شنیدی می‌دونستی؟؟؟جنی: چیشاینی:عمه پیدا کردی تو دانشگاه خبرش همه جا ترکیدهجنی:چه عمه ای چه چیزیلئو: چرا همه چیز سر عمه اسکلوی:اره قضیه این عمه نامشروع رو میدونستی باهم اومدین مدرسه ارهرینا: قضیه چیهشاینی:بزار بگم یک دختره هست سال بالایی حسابداری میگن اسمش ریناست خواهر باباته باورت میشه بابات بعد صد سال آبجی پیدا کرده نمیدونم بخندم یا گریه کنملئو:من سرم داره گیججنی:قضیه چیه من من نمیدونمرینا:تو دختر اونی؟کلوی:نه تنها اون بلکه منم دخترشمشاینی:بیینم بد موقع اومدم.. 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.