ساکن طبقه ی آخر : عنوان
0
1
0
1
ساکن طبقۀ آخر؛ برای اینکه هر موقع خواست، به راحتی بتونه روی پشت بوم بخزه و به سمت آسمون پرواز کنه؛ حتی با اینکه از ارتفاع وحشت داره. پسر ساکت و عجیب و غریبی که همه رو با لباسهای رنگی و رنگی و ضد و نقیضش شوکه میکرد. هنوز ۱۸ ساله؛ انگار که چیزی تا نابودیش نمونده. روحی که فقط شبها زندهست و روزها مثل لاشۀ آهنیِ ماشینهای قراضه، مُرده. تنها چیزی که داشت؛ قفسۀ کتابهای جنایی و نوتبوکهای کوچکِ پر از نقاشیهای عجیب و غریب و احساسات توخالی بود. نوشتن تنها چیزی بود که داشت. یه دینِ مسخره؛ اعتقاد به کلماتی که از وجودشون حتی مطمئن نبود؛ پس کُشته شدن احساسات و ناتوانی در بالا آوردن جملاتی که با ناخن مغزش رو خراش میدادند، بزرگترین ترسش بود. روزها روی صحنۀ نمادین میایستاد و تا وقتی که اشک درون رگهاش خشک میشد، خون گریه میکرد و بعدش هم با خندههای نا تموم جلوی جمعیت میایستاد و جوری که انگار روحش بین دستهاش مچاله نشده و قلبی درون سینهاش نیست، تعظیم میکرد تا وقتی که این نمایش تموم بشه. ساعت ۸ تا ۹، روی نیمکتِ بارون خورده، زیر چراغ نیمه شکستۀ پارک همیشگی مینشینه و بستنی نعناییای که حتی موردعلاقهاش هم نیست رو میخوره و به نیستی فکر میکنه؛ و این حتی همهاش هم نیست. بعد از تاریک شدن پارک، اسکیت بُردش رو زیر بغلش میزنه و به خونه برمیگرده. اونجا خودش رو به پاکت قهوۀ آشغالی تهِ کابینت دعوت میکنه و همه چیز از ساعت ۱۲ شب به بعد شروع میشه. خیالاتِ وهم زدهای که برای اون فرقی با نابودی ندارن. کابوسهای ساعتِ یک نیمه شب و سیگاری که موقع نوشتن، لبهاش رو ترک نمیکنه؛ چون اون اینجاست که تا طلوع آفتاب دود نفس بکشه و برای سوراخ تنهایی گیتارش آهنگ موردعلاقۀ ′کسی که مُرده′ رو بخونه. مکانِ امنی که دیگه وجود نداره. لبخند روی لبهای خشکش، تنها داستان غم انگیزیه که فرقی با نیستی نداره. موهاش تا زیر چونهاش میرسن و تنها تیشرتی که از اون به جا مونده، بوی گَند سیگار و قهوه میده؛ اما هنوز هم نمیتونه اون رو دور بندازه. تنها چیزی که اون رو عاشق خودش میکنه، کوتهای کتابهای نسبتاً کهنه و متنهای آهنگهای راک قدیمی ـشه که اون رو برای داشتن یک مکالمۀ بی پایان، به رویا دعوت میکنن. اون فقط یک آرزو داره؛ غرق شدن درون خیابانهای نیویورک و تا صبح با دیوونگی زیر پُل فریاد کشیدن و خوندن آهنگهای قدیمی که کسی برای گوش دادن بهشون پیدا نمیشه؛ که البته، تمام اینها با وجود ستارۀ نداشتهاش محقق میشه.