آکیرا آیومی : قسمت 2: من آکیرا آیومی هستم!؟

نویسنده: SamanMahdavian

احساسی که داشتم مثل وقتی بود که خیلی خسته هستی و واقعاً می‌خوای بخوابی، بعدش روی تخت دراز می‌کشی و چشمات رو برای لحظه‌ای می‌بندی، و دوباره باز می‌کنی و  میبینی صبح شده.
بی توجه به ابدیتی که الان برام مثل یه لحظه گذرا بود بی خیال از همه جا به خودم کس و قوصی دادم تا بدم ملحفه گرم و نرم زیرش رو احساس کنه.
تخت به حدی نرم بود که توش فرو رفته بودم و هوای سرد اتاق من رو  تو این تخت زندانی میکرد(لذت بخش!)
چشمام ر و بستم چون میدونستم چه خبره(اون ناظر لعنتی دیگه کاری باهام نداره و دیگه ماموریتی هم در کار نیست...هورا!!!)
[سلام، میزبان]
برای یه لحظه با شنیدن صدای آشنا توی سرم حالت تحوع بهم دست داد(اون ناظر لعنتی هنوزم بی خیالم نشده؟)
[علیک سلام، شما یک نامه دارید:"هی چطوری؟! خوبی؟ بی خیال حالت معلومه که خوبه؛ میخوام بیخیال جزئیات بشم.
تو واقعا کمک بزرگی بودی اما خب اخراشدیگه معلوم بود که روانت ریخته تو هم و روانی شدی پس بیخیالت شدم تا دیگه اذیت نشی.
الان که داری این پیام رو میخونی میخوام یه مقدار از وضعیت با خبرت کنم سعی کردم توی دنیا و بدنی قرارت بدم که تا به حال تجربش نکردی برای همین یه دختر دبیرستانی رو انتخاب کردم که قراره یه زندگی آروم یا یه زندگی هیجان انکیز رو به انتخاب تو شروع کنه پس موفق باشی.
راستی شاحب اون بدن قبول کرد که جای توی کارهای من رو انجام بده پس از داشتنش احساس گناه نکن!"
خزعبلاتی که ناظر برام فرستاده بود رو خوندم و ده بار بهش لعنت فرستادم(مرتیکه تحمیل گر مطمعنم دختر مردم رو تحدید کرده!)
[خیر، با توجه به نامه و صداقت جناب ناظر این موضوع اجتناب ناپذیره]
(خفه شو و یکم بدرد بخور)
[نمایش وضعیت]
[نام: آکیرا آیومی]
[سطح:0]
[تجربه: 0]
[امتیاز: 0]
[سن: 16]
[قدرت بدنی:1 (45%)]
[استقامت:(50%)]
[انرژی:(10%)]
[شغل: -]
[جادو: -]
[مهارت: -]
[عنواین کلی:]
"بیمار(سرماخوردگی شدید)"
 "ضعیف"
"گرسنگی"
"سوء تغذیه"
"طعمه شیاطین"
[آیتم باکس!]
[فروشگاه (قفل)]
[ماموریت1]
با نگاه به وضعیتم مقداری ناامید شدم اما جدا از وضعیت که امارش تقریبا زیر صفر بود دو پیز توجهم رو جلب کرد؛  یه چیزی که همیشه میتونستم با داشته باشم آیتم باکس بود اما دومین چیز...(سین منظور از طعمه شیاطین چیه؟)
[پاسخ:
عنوان طعمه شیاطین 
به طور خلاصه برای انسان هایی به کار میرود گه گوشت بسیار با کیفیت تری نسبت به دیگه انسان ها دارند و رایحه آنها برای هر شیطانی اشتها برانگیز است تا جایی که می تواند آنها به طور غریزی وادار به دگرگونی کند]
هنوز درون اتاق را کاوش نکرده بودم اما اگر تصویرم در آینه ای بود مطمعنا الان زشت رود.
سیستم این بار هم شخصی سازی شده بود و مانند منوی بازی ها بود و کنترلش آسان بود اما من اکنون با آن کاری نداشتم، چیزی که مهم بود فضایی بود که اکنون در ان بودم.
در کل اتاق بزرگی نبود اما تمیز و مرتب بود به جز تختی که هنوز روی ان بودم یک پنجره کنار تخت یک میز تحریر کنار در اتاق و یک کمد درست روبروی تخت وجود داشت.
تصمیم گرفتم باقی خانه را نیز کاوش کنم(سین غیر از من کسی دیگه اینجا هست؟)
[طبق خاطرات میرزان آکیرا آیومی به دلیل بدرفتاری از خونه برار کرده و با انجام شغل پاره وقت این اپارتمان ارزون رو به زور اجاره کرده]
(تف به ذاتت ناظر)
نه تنها توی بدن ضعیف و مریض گیر افتاده بودم بلکه بی پول و اس و ماس هم بودم.
دما اتاق سرد بود برای همین به کمد مراجعه کردم تا حداقل لباس گرم تری بپوشم اما...
با باز کردم کمد کقریبا خشکم زد درون کمد یک دختر بایستادها موهای نقره ای و چشمانی یاقوتی رنگ ایستاده بود که لباس خابی مشکی رنگ بی حرکت بود پوست دختر به حدی سفید بود که گویی از چینی ساخته شده.
دینگ دینگ دینگ 
زنگ در مرا به خود اورد.
با عجله یک سوییشرت ابی رنگ برداستم و به سمت ورودی رفتم.
قبل از اینکه بتوانم در را باز کنم بار دیگر صدای زنگ و کسی که پشت در بود به گوش رسید(زود باش آکیرا بیرون سرده!)
قبل از اینکه بتونم در رو کامل باز کنم فقط موهای صورتی رنگ بود که از کنارم گذشت.
دختر با چشمان ابی رنگ و موهای صورتی که دم اسبی بسته شده بود با لباس فرم مدرسه بی دعوت خود را به داخل دعوت کرد.
(آکیرا! این چه وضعیه؟ اینجا از بیرون هم سرد تره!)
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.