ELNOS : قسمت اول - یک رویا؟

نویسنده: activ3003

شهر خاکستری، جایی که نور فقط از پنجره‌های خاطره عبور می‌کرد...

Kael جوانی ساکت و درون‌گرا بود.  
در مدرسه کسی با او حرف نمی‌زد، در خانه کسی به حرف‌هایش گوش نمی‌داد.  
تنها نقطه‌ی روشن زندگی‌اش، دختری بود به نام Alex — دختری با موهای نقره‌ای و چشمانی که انگار از آسمان افتاده بودند.
هر روز، Kael از دور نگاهش می‌کرد.  
نه جرأت حرف زدن داشت، نه امیدی به پاسخ.  
اما در دلش، هزار بار گفته بود:  
"کی به عشقم برسم؟"
در یک روز بارانی، Alex کنار پنجره‌ی کتابخانه ایستاده بود.  
Kael با دست‌های لرزان، یک کاغذ کوچک به سمتش گرفت.  
روی کاغذ فقط یک جمله نوشته شده بود:
> "اگه یه روز خواستی از این شهر فرار کنی، من باهات میام."
Alex لبخند زد.  
و این لبخند، برای Kael مثل طلوع خورشید بود.
آن شب، Kael در دفترچه‌اش نوشت:  
"امروز، شاید شروع چیزی بود... شاید یه روز واقعاً با هم بریم."
اما هیچ‌کس نمی‌دانست که این عشق، قرار است به تاریک‌ترین کابوس تبدیل شود...
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.