یه شب حسین باهاش قرار گذشت یکسال گذشته بود اما کجا خدای من خونه ی تیمی یه جایی تاریک و ناآشنا برای لیلی .ترسیده بود
نمی دونست چطور گذشت اون پنج دقیقه یکسال گذشت فقط دیگه چهره و مهندس بودنش برای لیلی مهم نبود فقط خواست از اونجا فرار کنه و تونست اما دیگه عاشق نشد الان پنجاه سال داره ولی ازدواج نکرده.
عشقی یکطرفه و سنگین بارون نم نم میبارید و نگذاشت اشک های لیلی معلوم بشه شب بود و خیابان دو ر سرش می چرخید...