کالیندو : فصل اول (اساطیر والرین) 

نویسنده: ArashkStory

به نام خدا
دلنوشته: این شروع یک پایان زیبا و دردناک حماسی است زیبا چو کوهستان های سرسبز کالیندو و چو جنگل های انبوه این قاره شگفت انگیز که از گوشه کنار این امپراطوری خیالی داستان های زیادی برای گفتن است و دردناک چو مرگ، جنگ و خیانت مردانی که به دنبال قدرت راهی ماجراجویی میشوند. میتوان از مرد چوپانی گفت که زیر درخت فلوت آرامش سر میدهد و یا میتوان از جنگجویی گفت که شمشیرش را تیز کرده تا جولانی سردهد. کالیندو قاره ای سرسبز و زیباست با دهکده ها، شهر ها و پادشاهی های بامزه و ترسناک.
فصل اول دوران کالیندو
گرگ والرین در والرین میزیست جایی در بین زمین و آسمان سرزمینی که آشو به او داده بود تا برای همیشه در کنار خودش زندگی کند چون او اشرف تمامی مخلوقاتی بود که آشو تا به حال خلق کرده بود چون به انسان خرد معنوی داده بود خردی که میتوانست انسان را به خدا تبدیل کند یا انسان را به شیاطین.آشو انرژی تمام هستی است انرژی که بعد از پایان آن نه سیاهی خواهد ماند و ن روشنی که بتوان در آن زندگی کرد. گرگ والرین در سرزمین والرین زندگی زیبایی داشت در کنار همسرش ویلویو و سه پسرانش که نام های آنها اودریک، ادریک و مودریک بود. والرین سرزمینی کوچک و زیبا بود جایی در بین مه سیا که روز هایش باران رحمت میبارید و شب هایش سیاهی شیرینی که در آغوش مادر سپری میشد. جایی که آشو به والرین داده بود تا بتواند زندگی کند و پادشاهی از نسل انسان بسازد. پسران والرین کوچک بودند و همیشه در دشت های این سرزمین دنبال هم میدویند و بازی میکردند بازی که سرزمین مادریشان را رشد میداد و بوته ها و علف زار های والرین از بازی این سه کودک سرسبز میشدند و همیشه فصل بهار در آنجا حاکم بود. پسران والرین در کنار رودخانه زندگی آب بازی میکردند و این رودخانه از صدای خنده های فرزندان والرین میخروشید و والهولد از آن رودخانه بود که همیشه زندگی در آن جریان داشت و به خاطر دو گرگی که از خوانه والرین محافظفت میکردند میگویند گرگ والرین. والهولد خانه والرین بود خانه ای که دو گرگ افسانه ای از آن محافظت میکرد و رودخانه زندگی از آنجا سرچشمه میگرفت خانه ای که یک تالار عظیم شکل گرفته بود که همیشه از مهمان ها پذیرایی میشد و میزی بزرگ در آن تالار بود که هیچگاه برکت آشو از آن میز نمیرفت. رفته رفته فرزندان والرین بزرگ شدند و به سن بلوغ رسیدند، از آشو به والرین پیغامی آمد و در آن نامه که اسمش نامه مورید بود به والرین گفته شده بود که سه سلاح با قوی ترین ماده جهان یعنی میتریل بساز و در هر سلاح یکی از قدرت های آتش، باد و رعد را بگذار و به پسرانت بده. والرین 10 شبانه روز کار کرد و سه سلاح به دستور آشو ساخت. شمشیر، پتک، نیزه و این سه سلاح را در روز بلوغ فرزندانش به آنها داد، به اودریک پتک را داد که قدرت رعد در آن نهفته بود و به ادریک شمشیری را داد که در آن قدرت آتش نهفته بود و به مودریک نیزه افسانه ای را داد که در آن قدرت باد نهفته شده بود و به پسرانش گفت از این سه سلاح فقط برای صلح استفاده کنید و هیچگاه باهم نجنگید. در همین هنگام آشو نامه ای دیگر برای والرین فرستاد به نام نامه ماشل و فرمود سه دختر به نام های مادریَن، آدریِل، ولویو به دستور من برای پسرانت فرستاده خواهند شد و اودریک با مادریَن، ادریک با آدریِل و اودریک با ولویو ازدواج خواهند کرد. ازدواج در روز فرخنده و آفتابی در تالار والهولد برگذار شد در این ازدواج سه تک شاخ وجود داشت که توسط آشو به عنوان هدیه به فرزندان والرین داده شده بود و این سه تکشاخ پیام آورنده امید، نور و خوبی برای سرزمینی است که بعد از این ازدواج شکل میگیرد، تالار والرین پر شده بود از انواع اقسام خوراکی های رنگارنگ و زیبا، از تمامی نژاد ها در این ازدواج به عنوان مهمان شرکت داشتند نژاد دورف، نژاد اِلف و.... این ازدواج باعث شد تا سرزمین والرین و تالار والهولد زیبا تر شود. 
 
زندگی در والرین ادامه داشت و پسران والرین صاحب فرزند شدند جز اودریک که اون صاحب هیچ فرزندی از مادریَن نشد. ادریک صاحب یک دختر به نام فوسیا شد و مودریک صاحب یک پسر به اسم ناریس. اودریک به برادران خود حسادت میکرد و همیشه از دست آشو به خاطر اینکه به او هیچ فرزندی نداد شکایت میکرد. اودریک همیشه مادرین را سرزنش میکرد چرا که او نتوانسه بود برایش فرزندی بیاورد و به او ناسزا میگفت، مادرین که از ناسزا های اودریک خسته شده بود به تالار والهولد رفت و ماجرارا برای والرین توضیح داد. فردای آنروز والرین پسرش اودریک را فراخواند و از دست او بسیار عصبی بود و به پسرش گفت که اگر بار دیگر مادرین از دست تو پیش من شکایت کند تورا ترد خواهم کرد. اودریک که از دست حرف های پدرش عصبی شده بود به نزد مادرین رفت و اورا کشت و این آغاز بهم خوردن تعادلی بود که گرگ والرین در این سرزمین ایجاد کرده بود و آغاز اولین گناه بود همان چیزی که والریوگ میخواست.
جسد اورا به جنگل برد ولی نمیدانست با آن جسد چه کند، دو شب بر بالین مادرین گریه میکرد و در روز سوم جسد او بوی بد گرفته بود که در لای درختان دو کلاغ باهم جنگ میکنند 
و یکی از آنها آن یکی را میکشد و جسدش را زیر خاک دفن میکند. اودریک هم جسد مادرین را در زیر درختی چال میکند و به والهولد بر میگردد. بعد از چند روز یکی از کلاغ ها موضوع با به گوش والرین میرساند و پسرش را فرا میخواند و با عصبانیت زیاد آنرا برای همیشه از والرین به به سرزمین های زیرین ترد میکند.
درباره سرزمین های زیرین(والریوگ):
سرزمین های زیرین یا سرزمین والریوگ سرزمینی در زیر والرین که فضایی تاریک و آتشین داشت و موجوداتی که توسط آشو ترد شده بودند در این سرزمین ترسناک زندگی میکردند جایی که نباید هیچ انسانی در آنجا میرفت، والریوگ پر بود از خشم، نفرین، کینه، ظلم و موجوداتی که پر بودند از تمامی خصلت های بد جایی که آتش فشان والری در آنجا غرش میکرد و برای سیر شدن خود از ظلم تغذیه میکرد و هیچوقت سیر نمیشد. آشو این سرزمین ها به ترد شدگان داد تا در زیر خوبی زندگی کنند و آنهارا نفرین کرد، این سرزمین توسط دو حیوان بزرگ به نام های ساد که یک مار بزرگ با پوستی از سیاهی بود و آن یکی تاد که یک شیر بزرگ با چشمانی قرمز بود محافظت میشد که در دامنه کوه والری زندگی میکردند. والریوگ پادشاهی داشت به نام والریوگ بد ذات که همیشه دنبال از بین بردن خوبی و والرین بود تا بتواند بدی و سیاهی ها در تمامی دنیا گسترده سازد. سرزمین والریوگ و والرین از طریق دروازه ای قابل دسترسی بود که توسط دورفی به نام مونیک نگهبانی داده میشود و این دروازه که دروازه راستین نام دارد توسط قفلی که مونیک به دستور آشو از میتریل ساخته بود مهر و موم شده بود و فقط با خون پسران والرین این قفل باز میشد.
 اودریک به سمت دروازه ای راستین میرود و از مونیک میخواهد دروازه را باز کند تا به خاطر کار های بدی که کرده به سرزمین زیرین برود. مونیک دروازه را باز میکند و اودریک وارد والریوگ میشود سرزمینی که بوی خون میداد و هیچ نوری در آن زنده نبود. والریوگ نزد اودریک آمد و با او احساس همدردی کرد و به او گفت والرین خودخواه است و فرزندش را به خاطر پادشاهیش ترد میکند والریوگ اودریک را به تالارش در والنایت میبرد و اورا مثل پسرش برای اهداف خصمانه اش میپروراند و دخترش ویرسا که نیم انسان و نیم سیاهی بود را به ازدواج اودریک در می اورد ازدواجی که با خون برگذار شد و آغاز یک تغییر بود آغازی که عصر جدیدی را به وجود می اورد. یک سال گذشت و اودریک و ویرسا صاحب دو فرزند شدند یک پسر و دوختر به نام های برزاکر و والکری،
برای هدیه نوه دار شدن والریوگ او به اودریک لقب خورشید قرمز را داد.
والکری دختری زیبا بود با چشمانی دورگه که هم میتوانست در سیاهی ببیند و هم در روشنایی سیاهی را پیدا کند و اولین فرزند اودریک بود و موهای شرابی همانند مادرش داشت. 
دومین فرزند اودریک برزاکر نام داشت که با تولد او تاریکی و روشنایی لرزید، شعله های آتش به سیاهی کشیده شد و شیاطینی که جادوی سیاه داشتند به دور مادر جمع شدند و صدای مادر همچو شیشه تالار های والهولد شکست، برزاکر آنقدر تنومند بود که شیاطین مجبور شدند با جادوی سیاه آنرا به دنیا بیاورند و آنقدر قدرتمند بود که هر چیزی را میتوانست نابود کند هر فلز، هر سپر و هر عنصری حتا میتریل. ویرسا بعد از استفاده شیاطین از جادوی سیاه مرد و اودریک جسد ویرسارا در آتش فشان والری به دستور والریوگ انداخت و آتش فشان والری اورا برای همیشه در خود غرق کرد و این باعث شد تا خشم والری برای یک سال ارام بگیرد، والری یک پیشگویی را به اوردیک داد که در آن پیشگویی گفته شده بود ساد و تاد برای پسران خورشید قرمز زرهی خواهند شد آنگاه والرین نابود خواهد شد.
جادوی سیاه:
جادوی سیاه جادویی است که از بدی و سیاهی و ظلم ساخته شده است جادویی که استفاده از آن میتواند به شخص مقابل و هم شخصی که علیه او استفاده میشود آسیب شدیدی برساند.
سالها گذشت و در تمامی این سالها اودریک به فکر انقام بود در تمامی این سالهای اودریک ارتشی از خشم و تاریکی به کمک والریوگ جمع کرده بود تا به والرین حمله کند. او به پسر و دخترش هنر رزم را یاد داد و به آنها تیکه ای از پتک خود را داد تا از قدرت رعد استفاده کنند. فرزندان اودریک جنگ سالاران قدرتمندی شده بودند و آماده انتقام. برای اینکه پیشگوهی کامل شود باید فرزندان اودریک تاد و ساد را میکشتند و از پوستشان زرهی برای خود درست میکردند. فرزندان اودریک یا فرزندان ماه قرمز راهی والری میشوند و 15 روز با تاد و ساد میجنگند جنگی که به جنگ تاریکی معروف است، صدای جنگ فرزندان والری با تاد و ساد والریوگ رو به لرزه در میاره و والری با هر بار ضربه خوردن تاد و ساد و میلزه و ناله میکنه، بلخره جنگ تمام میشه و برزاکر از تاد زرهی قدرتمند میسازد که هیچ شمشیری به آن نفوذ نمیکند جز شمشیری که از اشک مادری که در حجران پسرش است ساخته شود و والکری از تاد زرهی سیاه میسازد که هیچ چیزی جز روشنایی واقعی نمیتواند در آن نفوذ کند. والریوگ به والکری لقب ملکه مرگ را میدهد و به برزاکر لقب خدای جنگ. بعد از مرگ تاد و ساد والری برای همیشه خاموش میشود.......!
حال وقت انتقام از والرین است. ارتش تاریکی آماده جنگ میشود و راهی دروازه راستین، آنها به دروازه راستین میرسند و اودریک به مونیک میگوید به دستور پسر والرین دروازه را باز کند اما مونیک ممانعت میکند و میگوید تو دیگر پسر والرین نیستی، اودریک خشمگین میشود از اسب خود پیاده میشود و با مونیک 5 روز متوالی میجنگد و اورا میکشد. بعد از مرگ مونیک دورف نگهبان پسر اودریک قفل دروازه راستین را میشکند و دروازه را برای همیشه باز میکند. آهنگ جنگ و آتش خشم انتقام سپاهیان تاریکی سرزمین والرین را سست میکند. ارتش تاریکی هرجا که قدم میگذاشتند تاریکی هم با آنها قدم بر میداشت و والرین را به سمت تاریکی میکشاندند، آنها به والهولد رسیدند و100 روز جنگیدند جنگی که باعث شد والرین، اودریک، ادریک و مودریک کشته شوند. بعد از مرگ والرین انرژی او در جهان آزاد و پخش شد و والرین نابود شد و والریوگ از والرین جدا شد، انرژی مرگ والرین و پسران او باعث شد تا رعدی بزرگ ایجاد شود به نام رعد زندگی که این رعد باعث شد تا دو سرزمین ایجاد شود اولین سرزمین، سرزمین نواآ بود سرزمینی پر از باغ هایی که از میوه های مختلف پر بودند و رودخانه ای که در آن شراب و عسل جاری بود و چیزی جز خوبی در آنجا نبود، که فوسیا و ناریس پادشاهان این سرزمین بودند و باهم در این سرزمین زیبا ازدواج کردند.
دومین سرزمین کالیندو نام داشت که سرزمین خوبی و بدی بود سرزمینی که از خون والرین که بر روز والهولد ریخته شده بود درست شود و تمامی نژاد های خوب و بد در آنجا به زندگی بپردازند. 
و سرزمین ترد شده والریوگ که جای موجودات بد و پست بود که پادشاه آن والریوگ بود و خدای جنگ و ملکه مرگ هم به آن سرزمین رفتند.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.