نیشا در خانه یک مرده 2

نیشا در خانه یک مرده : نیشا در خانه یک مرده 2

نویسنده: 30namaroman

پارت نه


جاده کوهستانی نیشا به همراه چند نفر با لباس های خاکی است نیشا تمام مدت فریاد می‌زند ناری کجایی؟ کسی بچه منو ندیده؟؟ (خودش را می زند و فریاد می زند) ادامه دو مرد کمی آنطرف تر در حالی که یکی از آنها جسم بی جان دختر بچه (ناری) را روی زمین گذاشتن و در حال تلاش برای زنده کردن بچه مرد1:بچه نفس نداره خیلی وقته مرده مرد 2: بچه اون اون زن باید بشه خدا بهش صبر بده فلش بک خانه ویلایی نیشا شاگرد های نیشا کنار او نشستند و او در حال کشیدن یک دریای طوفانی است یکی از دختر ها هنگام طراحی تمام وسایلش روی زمین می ریزد و دستش می لرزد نیشا:مریم خوبی؟ اگه می خوای برو خونه دختر 1:نگران خواهرش هست آخه قاچاقی از مرز رفتن نیشا بهت زده : زندگی سخت شده حتما برای کار رفته بیچاره دختر 2: نه روجا جان(اسم دوم نیشا) از دست شوهرش فرار کرده محبور بود مریم حال خوبی ندارد همراه یکی از بچه ها می رود فلش بک خانه سارو و نیشا ناری روی تخت خوابش برده و نیشا در حال خواندن دفتر خاطرات سامیار ادامه نیشا در حال مکالمه با سامیار نیشا: بهت گفتم ک نمی تونم بیام می فهمی سامیار :ناری بچه منه نه؟ نیشا : تو باز زیاد مصرف کردی چی میگی؟ سامیار : اون بچه 6 سالشه تو اون موقع این قدر عاشق من بودی که بعیده سارو رو حتی دیده باشی نیشا :توهم زدی سامیار باید قطع کنم سامیار :اگه تا شب نیای دیگه ناری رو نمی بینی اون بچه منه نیشا :سامیار تو.. الو الو... (صدای بوق تلفن) ادامه ویلای پدری نیشا سامیار در باغچه مخوف اش سرگرم است نیشا در حالی که ظرف می‌شورد و (صدای بلند آب) صدای تلویزیون هواسش را پرت می کند (صدای یک کارتون) بچه یک : دریا رو دوست ندارم عروسکم توش غرق شد بچه 2: ببین دریا اونو برات آورده نگاه کن روی آب هست فلش فروارد کوهستان نیشا در حالی که ناری را در آغوش گرفته و گریه می کند و در حال دویدن در کوهستان است دور و برش را نگاه می‌کند هیچ کس کنار او نیست و مردی سیاه پوش نگاه بدی به او می کند





پارت ده باغچه ویلای نیشا_غروب سامیار در گوشه ای از باغچه کنار گلدان نیلوفر ایستاده و محو تماشای گلبرگ هاست. نیشا که یک لیوان شربت دستش هست به سمت او می رود و پایش به گلدانمی خورد و گلدان پرت می‌شود سامیار سیلی محکمی به نیشا می زند چند لحظه بعد نیشا با چشم کبود روی زمین افتاده و سامیار بالای سرش است سامیار :اون نیلوفر یعنی جون من. حق نداشتی سقف خونش رو لگد مال کنی نیشا: من نمی خواستم ک (با صدای لرزان) سامیار : تو فکر کردی کی هستی اونی که اینجاست عشقم بود نیشا: چی کی اینجاست؟ سامیار ( بی محابا حالتش عوض شده از حالت خشونت به لبخند و سکوتی خاص تبدیل می‌شود) : عزیزم من عاشق گل هام این گل رو از نوجوانی بزرگ کردم فهمیدی نیشا که کاملا بهت زده شروع به استفراغ می کنه سامیار: نیشا حالت خوبه نیشا (بریده بریده) : آره آره من حساسیت فصلی دارم ( کشان کشان از جایش بلند میشود) فلش بک کافی شاب غروب نیشا و هانا در یک کافی هستند و نیشا چشمانش از اشک سرخ شده نیشا:باورت میشد منو به خاطر یکی دیگه اینجوری با ی بچه ول کنه بره هانا: نیشا آروم باش بالاخره پیداش میکنیم من هستم نیشا: نه نه دیشب یکی بهم زنگ زد گفت و مزاحم شوهرم نشو هانا: چرا زودتر نمیگی کی بود شاید الکی گفته نیشا:نه نه سامیار داشت صداش میزد نيلو نيلو جون ولش کن اون ی مزاحمه... فلش فروارد شب خانه ویلایی نیشا نیشا از پشت پنجره به بیرون نگاه می کنه سامیار هنوز داخل باغچه هست گوشی را چندبار از روی تخت برمی‌دارد می‌خواهد شماره بگیرد اما منصرف میشود ددوباره برمیداره نیشا:الو سامیار نيلو رو کشته من من منم میکشه می دونم سارو: چی میگی تو خل شدی این وقت شب نیشا: گل های باغچه اسمش نيلو بود گفت داشتی سقف خونش رو خراب می کردی اون اون دختره اون جا توی باغچه مرده سارو: نیشا چیزی بهت داده مصرف کردی نیشا : من من نمی خوام اینجا باشم منو ببر سارو: تو زنشی الان اون موقع ک داشتی ازم طلاق می گرفتی اونم فقط برای اون بچه لعنتی نیشا (جیغ میزنه) : نمی خوام بچه ام دست اون باشه اون لعنتی نیست تو و سامیار همه همه نيلو لعنتی هستید سارو: نیشا خیلی دیره برای برگشتن من زندگی خوبی برات ساخته بودم نیشا: سارو کمکم کن من میترسم منو ببر من نمی خوام (صدای بوق گوشی) نیشا گوشی را پرت می کنه و گریه می کنه و با صدای بلند :خدایا کمکم کن خدایا کجایی منم نیشا چرا دیگه صدامو نمی شنوی خدایا صدای سارو: نیشا خوبی از چی نجاتت بده؟ نیشا بهت زده به او نگاه می کنه و سکوت میکنه سامیار دستش را روی دیوار گذاشته و نگاه خیره ای به او می کند


پارت 11 خانه ویلایی نیشا سامیار بی دلیل شروع به خندیدن کرد صدای بلند خنده هایش سراسر باغ پیچیده بود بعد از مدتی شروع به گریه کردن کرد. نیشا از ترس سر جایش خشکش می‌زند نیشا:داری منو می ترسی بزار من برم سامیار :همتون مثل همید یهویی میان یهویی میرید نیشا: نیلوفر اونجا تو عشق خودتو (در حالی که دندان هایش از ترس روی هم می خورد) سامیار: ما باهم خیلی خوب بودیم خیلی اما با اومدن سارو همه چیز ریخت بهم نیشا: سارو!! سامیار(صدایش را بلندتر می کند) :سارو همون طوطی وراج با اون دفتر هنری قرمزش. ازش پرسیدی چرا دیوارهاش همیشه قرمزه؟ نیشا: تو سارو رو می شناختی؟ سامیار : طوطی وراج نیلو منو گرفت می خواست اونو سوپراستار کنه (با صدای بلند دوباره می خندد و گریه می‌کند) نیشا:تو رو خدا بزار من برم من اصلا نمی فهمم تو چی میگی؟ سامیار :فکر می کردم همش بازی های تو هست مگه نیست! نیشا:سامیار تو حالت خوب نیست بزار من برم سامیار :اون روز نیلو اومد اینجا بدجور گریه می کرد قرار بود عکس یادگاری بگیریم اما دیگه بیدار نشد مرد بی دلیل.. نیشا: تو بهم گفته بودی اون خیانت کرد و ترکت کرد. اون اینجاست! چرا نگهش داشتی چرا نگفتی مرده؟ سامیار :من نگهش نداشتم می فهمی؟ خودش می خواست بمونه تو عاشق نیستی نیشا نیشا: اینجا برام یه پل معلقه بین دوتا جنگل سیاه زیر پام مردابه من اینجا چیکار میکنم سامیار : سارو اونطوری که فکر می کنی نیست نیشا:برام مهم نیست من از اولم دوستش نداشتم تو مجبورم کردی سامیار : تو ناری رو می خوای مگه نه؟ نیشا: هدفت سارو هست نه؟ سامیار :هدف. ما توی مسیر بی پایانیم می خوام کمکت کنم کمکم کنی غرق نیشم تو بخشی از بازی اون بودی نیشا: بازی چه بازی.. همه اینا رو تو ساختی اون سامیار :نه نه طوطی تو رو برای نشانه اش انتخاب کرد نشانه هدف هاش. جرات داری حقیقت رو بشنوی؟؟

پارت 12

خانه سارو و نیشا

سارو در حال تماشای یک فیلم مستند از چند کارگر معدن است



خانه هانا (دخترخاله سارو)

ناری را می بینیم که گوشه ای قایم شده و هانا با او بازی می‌کند

چند لحظه بعد

هانا: چه عجب . مامان چشمش به در خشک شد کی از سفر میای

سارو: نیشا بهت زنگ زده؟

هانا: مگه نیشا با تو نیست؟

سارو: اگه آومد دنبال ناری بدون اجازه من کاری نکن

هانا:چیزی شده پسر خاله؟نیشا خوبه؟

سارو:نگران نباش اون دوست دیوانه ات ما رو نکشه خیلی هست..



خانه ویلایی نیشا

سامیار گوشه سالن نشسته و در حال گیتار زدن است و ترانه عاشقانه ای می خواند

نیشا با یک ساک دستی از اتاق خارج می شود مقابل او ایستاده است و محو تماشایش شده



چند لحظه بعد(فلش بک)

نیشا خاطراتی را مرور می کند که در یک جاده جنگلی هستند و سامیار برایش گیتار می زند برای لحظه ای مکث می کنه

سامیار:من خدا نیستم که توبه شکستی بگم بازم بیا. خانه دلم

نیشا:سامیار من نیومدم ک برم



فلش فروارد

سامیار گیتار زدن را قطع می کند

سامیار :دیدی تو هم رفتی بیا بگیر دلم نمی یاد پیاده بری (سوئیچی به او می دهد)

نیشا: سامیار تو خیلی وقتی خودت نیستی تو زودتر رفتی

سامیار : سارو تو رو از من گرفت

نیشا : تو نيلو رو آوردی وسط لعنتی من اصلا سارو رو نمی شناختم

سامیار : تو هنوزم عاشق منی و می خوای بری

نیشا: این تویی که از اولم عاشقم نبودی حتی قدر سارو

سامیار :سارو(سامیار گریه می کند چند آکورد می زند و سکوت می‌کند نیشا کنارش می نشیند)

سامیار :دوستت داشتم نه عاشقت بودم تو نمی فهمی آخه این یه راز بود لعنتی توی دل سیاهم ک وسطش هنوز زنده است

نیشا:چی رازه

سامیار :من اگه مصرف کننده هستم چون عاشق تو شدم. طوطی شریکم بود اما اون زد بیراهه من برای نجات تو رفتم. اون طوطی خوش صحبتت بال هاش رنگی نیست خونی است تا حالا از خودت پرسیدی بازیگرهای فیلم هاش چرا بعد از اجرا هیچ اثری ازشون نیست چرا همه کارهاش رو برای اون ور میسازه

نیشا:تو چی می خوای بگی سامیار

سامیار : من آخرش هستم نمی دونم تو هم هستی یا نه اما بدون منم قدر تو عاشق ناری هستم بی معرفت چرا بچه منو ازم گرفتی. نیلو عشق من نبود عشق سارو بود

نیشا: اشتباه کردم که گفتم عاشقتم همیشه همیشه برات شدم یه بازیچه همش دروغ تا کجا تا کجا

سامیار: سارو تهدیدم می کرد با جون تو. من می خوام اونو رسواش کنم اون لعنتی دوست بچگی من بود

چند لحظه بعد

نیشا کلید را روی میز می گذارد و محو تماشای آلبومی می شود که سامیار به او داده سامیار و نیشا هردو باهم گریه می کنند
پارت 13
ماشین سامیار
نیشا در حال رانندگی است و با سرعت از میان جاده جنگلی می گذرد با سرعت زیاد ماشین دفترچه خاطرات سامیار از داشبورت پرت می شود

فلش بک
باغ ویلای نیشا
نیشا به سمت ماشین می رود سامیار از دور با صدای بلند او را صدا می زند
سامیار :ناری بچه منه؟؟
نیشا درب ماشین را باز می کند نگاهی به سامیار می‌کند برای چند لحظه مکث می کند
نیشا: آره
سامیار : نیست میدونم میدونم دارم خودمو گول می زنم اگه بود می زاشتی ببینمش اون بچه طوطی لعنتی هست
نیشا : این قدر نگو سارو برای اون نیست بچه پیش سارو نیست چون هیچ وقت ربطی به اون نداشت
سامیار :چرا چرا همش ازم دور نگه داشتی وقتی میدونستی بچه منه دروغ نگو خودتم می دونستی بچه اونه
نیشا: تو از اولش سیاه بودی من اون دفترچه خاطرات کثیف تو رو خوندم جا گذاشته بودی توی کلبه قدیمی یادته؟
سامیار نگاهی به آسمان می کند اشک در چشمانش جمع میشه و فریاد می زنه :خدا
نیشا محو تماشای او می شود
سامیار اشک هایش را پاک می کنه و با لحنی آهسته
سامیار :ناری بچه اون نیست! تو به من خیانت نکردی یعنی فقط برای یه دفترچه؟؟
نیشا : سامیار اینا چیزی بین ما عوض نمی کنه
سامیار :حتی اگه بفهمی اون یک دفتر ساختگی بود که سارو نوشت برای اینکه دیگه دنبالم نگردی؟؟
نیشا: باشه اون دفترچه دروغه اما آدم هایی که جلوی چشمم تو پرپر کردی چی؟ نفر بعدی قربانی هات منم بزار برم چی میخوای از جونم؟
سامیار : نیشا بخدا همش نمایش بود اینحا کسی نمرده سامیار میخواست کاری کنم تو با پای خودت بری تيمارستان همش انتقام بود برای برگشتنت سمتش و جا گذاشتنم
نیشا:من از سارو طلاق گرفتم می فهمی اون خیلی وقته رفته (با عصبانیت شناسنامه اش را از کیف بیرون می آورد و جلوی سامی پرت می کند)
سامیار : سارو هیچ وقت تو رو طلاق نداد اون محضر فیک بود این که میگی شناسنامه فقط یه کپی هست اینا همش بازیه چرا نمی فهمی دیوانه
نیشا سرش گیج می‌رود و روی زمین می خورد

فلش فروارد
آپارتمان هانا
نیشا مقابل درب ایستاده. چند بار دستش را روی زنگ می برد اشک هایش را پاک می کند هانا در را باز می کند و با دیدن نیشا تعجب می کند
هانا:نیشا تویی چرت اینطوری شدی
نیشا: ناری رو می یاری باید برم عجله دارم
هانا : با سارو دعوات شده؟؟
نیشا: تو هم همدست بازی کثیف اش بودي نه؟؟
هانا:نیشا چی میگی دختر خوبی بزار برم زنگ بزنم سارو نگرانت بود
نیشا با صدای بلند فریاد می زند :هانا من دیوانه نیستم نیستم بزار ناری رو ببرم دست از نمایش کثیف تون بردارید
ناری که از خواب بیدار شده به سمت نیشا می آید و هانا دست ناری را می کشد
پارت 14
ماشین سامیار
ناری چشمانش اشکی است و بستنی در دست دارد و با ترس به نیشا نگاه می کند نیشا با سرعت زیاد در حال رانندگی است
صدای موسیقی سامیار در حال پخش است ناری ضبط را کم کند و برای چند لحظه محو تماشای جاده جنگلی میشود
نیشا: ناری ببخش عزیزم مجبور بودیم از خونه خاله هانی فرار کنیم اون آدم خوبی نیست
ناری:تو بدی بد خیلی بد. بابام گفت تو مریضی اما من میدونم تو خیلی بدی بد
نیشا: بابات باهات شوخی کرده اینا حرفای بزرگترهاست قرار نیست کوچولوها از این حرفا بزنن
ناری:من بزرگم بزرگ یه عالمه تو کوچولویی بابام گفت تو عقلت اندازه بچه هاست
نیشا: سارو هیچ وقت بابای تو نیست بابای هیچ کس نیست تو بچه ای نمی فهمی
ناری : اون بابامه بابامه تو مامان بدی هستی خیلی بد (با صدای بلند و گریه)

کلبه جنگلی سامیار
سامیار گوشه ای نشسته و آتش روش کرده با شنیدن صدای ماشین از دور دست تکان می دهد
نیشا در حالی که دست ناری را محکم در دست گرفته از ماشین پیاده میشود و به شما سامیار می رود
سامیار با دیدن ناری برای چند لحظه سرجایش خشک اش می زند و شروع به گریه کردن می کند ناری می ترسید و دست های نیشا را محکم تر می گیرد
نیشا : اولین بارت نیست که ناری رو می بینی همیشه تعقیبمون می کردی
سامیار :اولین باره که حس می کنم میتونم پدر باشم اما دلم نمی خواد پدر یک فرشته معصوم من باشم خیلی سخته خیلی
نیشا ناری را با خود به کلبه می رود
برای چند لحظه بعد
ناری لج کرده و چیزی نمی خورد و نیشا یک لیوان شیر جلویش گذاشته و سعی دارد به اصرار به او بخوراند
نیشا: ناری عزیزم چرا نمی خوری باید شیر بخوری تا بزرگ بشی
ناری: من بزرگم بزرگ
سامیار وارد کلبه میشه نگاهی به نیشا و ناری می‌کند و لبخندی می زند
نیشا : تا کی باید اینجا بمونیم
سامیار : نمیدونم سپهر گفت خودشون به ما زنگ می زنن
نیشا: دلم میخواد زودتر این کابوس تمام بشه همش حس می کنم یهویی... یهویی... (نگاهی به ناری می کنه) اون بالاسرمه
سامیار : اون دیگه دستش هم به ما نمیرسه ما موفق شدیم
ناری : میخوام برم پیش بابام اینجا رو دوست ندارم کوچیکه خونه تو
سامیار نگاهی به ناری می‌کند و بغض می‌کند و از خانه خارج میشه
نیشا: ما اینجا اومدیم مسافرت زود میریم دخترم اما اول باید تو بزرگ بشی
ادامه
خارج کلبه غروب
سامیار بیرون روی صندلی لم داده و به صدای کلاغ ها گوش می کنه نیشا با یک لیوان چای مقابل‌ش ایستاده بود
سامیار:هیچ وقت نمی دونستم پدر بودن ترسناک هست
نیشا: پدرم همیشه می گفت بچه ها بزرگ ترین معجزه هستن معجزه ها ترس ندارن یک لطف هستن
صدای جیغ بچه
پارت 15
کلبه جنگلی شب
شیشه خرده های روز زمین پای ناری را زخم کرده. ناری بی صدا گوشه ای ایستاده. نیشا به سمت ناری می‌رود و صدای بسته شدن درب کلبه
نیشا ناری را در آغوش می گیرد ناری چشم هایش از ترس درشت شده صدا کفش های مردانه روی چوب های کلبه. یک دست دستان ناری را می گیرد صورت سارو را می بینیم که پشت سر او ایستاده و ظاهرش خیلی آشفته است
سارو: وقتی رسیدم خونه هانی سرش زخمی بود
نیشا: اون بچه تو نیست اینو از اولم می دونستی

فلش بک
خانه هانا
هانا دست ناری را می‌کشد و او را به داخل اتاق می برد
هانا : نیشا فکر نکن می تونی با دیوانه بازی ناری رو از پدرش جدا کنی

اتاق ناری
ناری گوشی تلفن ک روی زمین پرت شده و صدای یک مرد می آید را برمیدارد
صدای گوشی:الو الو اونجا چه خبره
ناری: بابای مامان اینجاست داره خاله هانی رو اذیت می کنه من مامانو دوست ندارم (صدای گریه بچه)
نیشا با عصبانیت وارد اتاق می شود گوشی می افتد دست ناری را می گیره و با عجله از اتاق بیرون می آید
ادامه
ماشین سامیار
نیشا دست ناری را می گیرد و به داخل اتومبیل می برد دستانش می ارزد با عجله دوباره به داخل ساختمان بر می گردد ناری داخل ماشین از پشت شیشه تماشا می کند
بعد از چند لحظه نیشا به همراه یک کیف داخل ماشین برمی‌گردد و با سرعت اتومبیل را رو‌شن می کند ناری با ترس به اینه کناری ماشین می نگرد و سارو را می بینیم که از دور با یک ماشین در حال رانندگی است

فلش فروارد
کلبه
چند لحظه بعد سامیار وارد کلبه می شود چیزی دستش است اما در تاریکی خوب دیده نمی شود
سامیار : میدونستم قابل اعتماد نیستی نیشا
نیشا: بخدا من نمی دونم اون اینجا رو چطوری (سارو نمی زاره حرفش تمام بشه)
سارو : آدم کشی رو از سامیار یاد گرفتی. هانا حالش خوب نیست
سامیار دست ناری را از دست سارو می کشه
سامیار : ولش کن بچه منو
سارو: بچه تو اصلا می فهمی پدر بودن چیه... (نگاهی به نیشا می کنه) از کی تا حالا قاتل پدر یه دختر 19 ساله می تونه پدر همون دختر 27 ساله باشه
نیشا با صدای آهسته : پدرم تصادف کرد اون اون قاتل پدرم نه دروغه سارو از اینجا برو بیرون
سامیار با سارو درگیر می شه و سارو او را هول می ده
سارو:خوب گوش کن نیشا نمی دونم سامیار چی برات سر هم کرده ولی توی قتل فقط سامی مقصره
نیشا: سامیار تو تو پدر منو میشناختی نه غیر ممکنه
سارو : پدرت اونطوری که فکر می کنی نبود شاید پدر خوب همیشه آدم خوب نیست اون با فروش زمین های دولتی به ما هست و نیست ما رو نابود کرد راه شکایتی نداشتیم اما
نیشا : سامیار بهش بگو که دروغه (دستش را روی گوشش می گذارد) سارو از اینجا برو
شب جاده جنگلی
ناری گوشه ماشین خودش را از ترس در آغوش مادرش جمع کرده و سامیار با عجله در حال رانندگی است نیشا آرام آرام اشک می ریزه
سامیار : نگو که بازم نمایشنامه های سیاه اونو باور کردی
نیشا: زندگیم شبیه رانندگی توی یک پل مارپیچ شده از خودم از تو از همه چیز میترسم خیلی وقته حس میکنم خودم نیستم
قایق دریایی نیمه شب
سامیار دستان ناری را محکم گرفته و نیشا در سمت دیگر ناری نشیسته چند زن و مرد کنارشان نشیستند و قایقران در حالی که نقاب زده در حال هدایت قایق است
یکی از مسافرها سامیار و نیشا رو هل می دهد صدای هممه و جیغ

فلش فروارد
نیشا ناری را در آغوش گرفته و در میان کوهستان ها گم شده مرد سیاه پوش(قایقران) به سمت او نزدیک می شود صدای سرفه های ناری و لبخند نیشا
نیشا ناری را محکم تر در آغوش میگیره و به عقب حرکت می کنه
مرد نقاب زن(صدای سارو) :وقتی رسیدم دفترم هانا و مادرش خودشون رو دار زده بودن سامیار کار خودش رو کرد
ناری به هوش می آید و از ترس گریه می کنه
نیشا: همیشه پایان قصه ها دست فیلم ساز ها نیست ببین ناری داره نفس می کشه (با صدای بلند دیوانه وار می خنده)خسته نشدی از قصه های سیاهت برای آدم ها
سارو: سامیار فقط ی ترسو بود باید زودتر از شرش خلاص می شدم بچه رو بده ب من نمی خوام یادگاری کثیف اون نفس بکشه
سارو نزدیک و نزدیک تر می شه و سعی می کنه ناری را از دست نیشا بکشه در همین لحظه بی اختیار سارو روی زمین می افتد
ماری خودش را وارد حفره ای خاکی می کنند
 پایان 
به زودی منتظر داستان بعدی باشید برای ما بنوسید چه ژانری دوست دارید؟؟؟ 
اینستاگرام 30namaroman @
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.