عنوان

دختر/Girl : عنوان

نویسنده: Setayesh

(سلام این اولین رمانه منه امید وارم خوشتون بیاد قبل از خوندن بهتون بگم که دوستان من واقعا بابت کوتاه بودن پارت ها معذرت میخام ولی سعی مکنم زود به زود بزارم
این رمانو بخونید که خیلی جالبه)





مقدمه
__________
من یه دخترم 
اما برعکس خیلی از دخترها
رنگ صورتی را دوست ندارم
موهایم را خرگوشی نمیبندم
گل سر های تزئینی ندارم
اتاق رنگارنگ ندارم
لباس های جور واجور ندارم
 اما من یه دخترم 
یه دختر از جنس یه مرد
با سختی های زیاد
اما من امید دارم
امید دارم که
یه روز میرسه که منم میخندم
منم خوشحال میشم 
منم ب ارزوهام میرسم
منم میشم یه دختر واقعی =)
اون روز میرسه
******
رمان دختر
شروع:۹۹/۱۱/۲۹
ژانر:عاشقانه.غمگین.پلیسی
******
#پارت اول
شلوار مشکی و هودی خاکی همیشگی مشکیمو پوشیدم کلاه هودیو کشیدم جلو جوری ک صورتم پیدا نباشه کوله ساده مشکیمو برداشتم و به سمت خیابون راه افتادم .هرکی میدیدم ازم میترسید.بی خیال تمام مردم شهر بیخیال مردی ک به خاطر پول واریز نشده داشت پشت تلفن داد میزد بیخیال بچه ای ک داشت گریه میکرد تا مامانش براش عروسک بخره بیخیال دختری ک به خاطر نمره بدش داشت گریه میکرد
به ایستگاه اتوبوس رسیدم
همیشه از انتظار متنفر بودم 
بعد از یک دقیقه اتوبوس اومد مثل همیشه اخر اتوبوس کنار پنجره سرد نشستم
کلاهمو کمی عقب‌زدم سرم و به پنجره تکیه دادم و چشمام و بستم
از ایستادن اتوبوس فهمیدم ک رسیدیم کارت کشیدم و پیاده شدم و به طرف دانشگاه رفتم
۱۰ دقیقه مونده بود به شروع کلاس
کارلوز تا منو دید بازم شروع کرد به چرت و پرت گفتن 
روبه دوستاش کرد و گفت:
-کارلوز:بچه ها ببینید کی اومده به به چطوری خانم جن زده
 .من:سکوت....
_ارواح خانم..لالم شدی
بعدشم ی قه قه بلندی زد 
و باز هم مثل هر روز نیمکت اخر کنار پنجره سرد کلاس نشستم
سورنا دختر جلوییم که به نظرم دختر مهربونی بود گفت:
_سورنا:سلام خوبی چطوری
_من:......
رومو از سورنا گرفتم و به پنجره چشم دوختم از همون اول روز معلوم بود قراره بارون بباره
استاد سدری وارد شد
-استاد:سلام بچه ها 
بچه ها بجز من:سلام استاد
_خب اول ببینیم کیا هستن
_کارلوز:استاد ما دیگه بچه نیستیم چرا حضور غیاب میکنید و بعدش دوباره همون قه قه بلند
_شما بفرمایید وقتی استاد شدید سر کلاس های خودتون تصمیم بگیرین
استاد شروع به خوندن لیست کرد و بچه ها یکی یکی دستاشون رو بالا میبردن
_پیتر اندِرسون
کارلوز جاستین
سنا.....
و در اخر شماره اخر کلاس رسید ب من
اِدا سام
دستم و بی حال بالا بردم
استاد:خب بچه ها امروز میخوایم نظرتون رو راجب عشق بدونیم 
یکی یکی بگین
پیتر:عشق قشنگ ترین حس دنیاس
جیمز:عشق باید دوطرفه باشه
جان:عشق.....
با صدای استاد ب خودم اومدم
_ادا کجایی چقد صدات زدم
صاف نشستم و زیر لب ی معذرت خواهی خیلی ارومی کردم
_نظر تو راجب به عشق چیه
واقعا عشق چی بود؟




دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.