* لطفا برای مطالعه این قسمت ابتدا داستان دژاوو 1 رو مطالعه کنید.
دستم رو کشید و وارد صفحه نمایش شدم.
خیلی ترسیدم ، اون شخص انگار خودم بودم یا .......
شروع کرد به حرف زدن ....
سلام ! من نانسی هستم .
ببخشید اوردمت توی صفحه نمایش اونجا ممکن بود در خطر باشی .
خیلی ترسیده بودم با لکنت گفتم :
چرا در خطر بودم ؟
چرا خیلی شبیه من هستی ؟
گفت میدونی الان کجایی :)
گفتم نه من اصلا الان باید توی جشن تولد ام باشم نمیدونم چجوری وارد اینجا شدم
داشتم آرزو میکردم تا شمع تولد ام رو فوت کنم بعد یهو چشمام رو توی یه راهرو تاریک باز کردم و الان هم که اینجام !
نانسی : من ضمیر ناخوداگاه تو هستم و تو درون مغز خودت هستی و برای همین تو چهره من رو شبیه خودت میبینی
فکر کنم بدونم چه ارزویی برای تولدت کردی که الان اینجایی
بهم بگو دَر چه رنگی رو باز کردی؟
من : طلایی
نانسی : خوب بهم گوش کن
هیچ وقت دَر های تیره رنگ رو باز نکن
وارد اینه هایی که توی اتاق ها دیدی نشو
به ساعت ها خیره نشو
اگر کسی رو دیدی که کُت پوشیده بود و قدش بلند بود سریع فرار کن
مراقب اخطار هایی که دادم باش اگر نه تا ابد همینجا گیر میفتی !
خوب ! فک کنم دیگه در خطر نباشی میتونی برگردی اونطرف صفحه نمایش
من : چجوری میتونم از اینجا خارج بشم ؟
نانسی : دقیقا ارزوت چی بود ؟
من : تا جایی که یادم میاد برای یک روز افکار خودم رو ببینم
نانسی : یک روز جهان بیرون با دو ساعت در اینجا برابره
نترس !
یک ساعت دیگه برمیگردی به جشن تولدت
بهم بگو وقتی توی راهرو داشتی راه میرفتی بیشتر چه رنگ دَر دیدی ؟
من : رنگ های روشن اما یک دَر سیاه ام دیدم
نانسی : دَر های تیره نشان دهنده انرژی منفی
دَرهای روشن نشان دهنده انرژی مثبت هستند ......
اگر بیشتر رنگ دَر ها روشن بوده پس یعنی نیاز نیست زیاد نگران باشی چون مغز با نشاطی داری و انرژی منفی خیلی کمی درون خودش داره و این ......
احتمال اتفاق افتادن شرایط بد رو کاهش میده
نویسنده: Aurora
نوجوان ها منتظر کامنت ها هستم :)
*منتظر قسمت بعد باشید*