دو دل | پارت 1 | به قلم نازنین داوودی
فصل ۱
با صدای آلارم گوشیم از خواب بلند شدم، با بیحوصلگی قطعش کردم، یاد دیشب افتادم و سردردی که الان داشتم فکر میکردم با اون مقدار مسکنی که دیشب خوردم تموم بشه ولی نشد. چه توقعی داشتم؟ امروز روز مرگم بود.
بغض غلیظی گلومو چنگ زد، من دیگه به این بغضها عادت داشتم، با قورت دادنش به سمت حموم رفتم، اصلا حوصلهی صبحانه خوردن و نداشتم و همینطور حوصلهی اون رفتار گندش وقتی ببینه دیر آماده شدم.
از حموم اومدم، روی تخت نشستم، نگاهی به اتاقم کردم، اتاقی که هر لحظش با خاطرات اون همراه بود، حتی کوچیکترین خاطراتش.
به فکرش افتادم، الان توی چه حالی بود؟ الان با خودش چه فکری میکرد؟
هر طور بود میدونم حالش بدتر از منه، منم بودم میدیدم عشق زندگیم بعد از این همه سال عاشقی باید مال شخص دیگهای بشه حال خوبی نداشتم، ترس اینکه منو فراموش کنه وحشتناک بود.
با صدای گوشیم از فکر اومدم بیرون، به صفحهی گوشیم نگاه کردم، با دیدن اسمش حالم بدتر شد. اسمو خوندم«آرتام جونم» حتی خوندنش هم حالمو بهم میزد، چه برسه به صدا کردنش.
گوشی رو برداشتم، با تمام بی حوصلگی اتصال تماس کردم-
- سلام آرتامجونم، خوبی؟
- بیا پایین رسیدم، عجله کن.
و گوشی رو قطع کرد.
حتما کسی کنارش نبود که اینجوری حرف میزد. پس باید تنها باهاش داخل ماشین بشینم، اصلا حوصلهی اون اخمهاشو نداشتم ولی مجبور بودم خودم قبول کردم، تا آخرش هم باید برم.
با تکرار صداش: «بیا پایین رسیدم، عجله کن» نگاهی به موهای خیسم کردم و مثل برق از جا پریدم.
با موهای نم خورده جلوی آینه ایستادم.
یک مانتوی مشکی با شلوار لی، شال مشکیو روی سرم انداختم و به خودم نگاه کردم.
موهای بورم اصلا با شال مشکی ست نمیشد،
چه توقعی داشتم؟ آدم وقت مرگش که سفید و رنگی نمیکنه.
کمی از موهام از شال ریخته بود بیرون چون خیلی شل بستمشون تا خشک بشن.
سریع کیفمو برداشتم از اتاق زدم بیرون، وسطای سالن بودم که یاد یه چیزی افتادم و با عجله به اتاقم رفتم.
لباس مرگم یادم رفت، در کمد و باز کردم، کاور لباسو روی دستم انداختم و دوباره با عجله به سمت در خروجی رفتم.