شهابی رقصان : عنوان
2
18
0
1
در اعماق دریای افکارم غرق شده بودم و سعی می کردم جریان افکارم را از طریق چشمانم بیرون برانم!
در آن زمان نیاز به شوکی داشتم تا به خود بیایم.
آسمان هم دلش به حال من سوخت و شوکی از جنس آب را بر روی گونه ام انداخت.
اشک هایم در باران گمشده بود!
باد دستش را بر روی شانه ام گذاشت و سوزی سر داد به خیال خودم باد می خواست من را آرام و ابراز همدردی کند!
به آسمان بیکران نگاهی انداختم و لبخند محوی زدم تنها دوستانی که داشتم آن نورهای کوچک بودند که با صبوری به حرف هایم گوش می دادند!
شهابی زیبا و نورانی رادیدم کاش من هم می توانستم همانند آن شهاب به آزادی در آسمان برقصم!
پایان
براتون یک دل نوشته نوشتم و می خوام بگم دنیا گاهی تاریکی و تلخیه اما هر جا که تاریکی باشه حتما روشنایی هم هست و این دو باهم معنی پیدا می کنند.
فقط باید دقت کنی و در آسمان سیاه دلت ستاره ها رو پیدا کنی!
بای لطفا اون قلب سفید و بی جون و سیاهش کن وخون رو در آن قلب به جریان بنداز .
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳