یک سالی میشد که از اون ماجرا میگذشت و همه چیز داشت به صورت خوبی پیش میرفت و همه در آرامش بودند تا اینکه خبر رسید ویچر ها دوباره دارن متحد میشن و این اصلا خبر خوبی نبود ولی این دفعه یک چیزی با قبل فرق میکرد و ما آماده حمله بودیم تا سریع ویچر ها رو در نوطفه خفه کنیم تا دوباره اون اتفاق های قبل تکرار نشه و این صلح همینجوری ادامه
داشته باشه در همین حال دیدم کاروانی داره به طرف دروازه ها نزدیک میشه ؛ کاروان به دروازه رسید و گفتن ما ازطرف پنج پادشاهی سرزمین های ( ویچر ها / گرگینه های خاکستری و خوناشام ها هستیم ) و برای صلح اومدیم در دروازه باز شد و اونا به داخل پنج پادشاهی اومدن و به مرکز پنج پادشاهی یعنی پادشاهی مارشال ها حرکت کردند و
من کمی شک داشتم که برای صلح اومده باشن ؛ یک هفته از اومدن اون کاروان میگذشت و من هنوز به اون کاروان مشکوک بودم ولی با خودم میگفتم اگر میخواستن کاری بکنن تا الان میکردن افراد حاضر در کاروان از پادشاهی مارشال ها خارج شدند و به سمت چهار پادشاهی دیگر حرکت کردند یک ماه گذشت و اونها از پنج پادشاهی خارج شدند و همه چیز خوب بود تا اینکه
پادشاهی اسپارک ها بر علیه پادشاهی استارک ها اعلام جنگ کرد و پادشاهی اسپارک هم بر علیه پادشاهی استارک ها اعلام جنگ کردن مثل اینکه قرار بود اتفاق های بدی بیافته و اوضاع پنج پاشاهی از دسترس خارج بشه ؛ دو پادشاهی شروع به جنگ کردند و خسارت های زیادی به بار آوردند و مثل این که حدس من درست بود همه این مشکلات زیر سر اون کاروان لعنتی بود و با حرف های تحریک آمیزی که زده بودند باعث تنش میان پنج پادشاهی شده بودند.
جنگی که میان این دو پادشاه اتفاق افتاد باعث کشته شدن خیلی از سرباز ها و انسان های بیگناه شد ؛ بعد از این دو پادشاهی پادشاهی لانگر ها با ما وارد جنگ شد که این بی سابقه بود چون پادشاه ما با پادشاه انگرس دوستان بسیار خوبی بودن ولی مثل اینکه این اتفاق افتاد و بر علیه ما اقدام به جنگ کردند و پادشاهی آستامینا هم بی طرف موند و با گرگینه های خاکستری وارد تجارت شد ؛ من سریع به قصر رفتم و سریع جلسه ای تشکیل شد پادشاه گفت :
هرکسی که این کار رو کرده باعث شد پنج پادشاهی از نابود بشن و در کارش هم موفق بود
ژنرال سالواتوره : ژنرال پنج کریستین راهکاری نداری
من : چرا ولی دیگه دیر شده و الان تنها راه ما مقاومت در برار خودی و غیر خودی ها است
سرباز : پادشاه لانگر ها به اینجا رسیدن دستور چیه
پادشاه : سریع آماده حمله بشید
ژنرال سالواتوره : پس ما چاره ای جز نابودی خودی ها نداریم
من : نه ژنرال متاسفانه باید حمله کنیم
بعد از اون اتفاق ما وارد جنگی ناخواسته شدیم و پیروز هم شدیم بعد از اینکه اوضاع کمی آروم شده به چهار پادشاهی پیکی ارسال کردیم تا از تجزیه شدن پنج پادشاهی جلوگیری کنیم و تا حدودی هم موفق بودیم ولی این اتفاق زیاد دوام نداشت....
و باعث شد پادشایی های متحد با ما جزو دشمن های ما شوند و اوضاع خیلی بد داشت جلو میرفت و من باید دلیل تمام این افتاق هارو می فهمیدم....
× پایان فصل پنجم ×
& ممنون میشم نظر بدید &