در این دنیای شبه مدرن که سبک زندگی مردم به کلی تغییر کرده بود امکانات ویژه ای در نظر گرفته شد. یکی از این امکانات، وجود وسیله ای با کاربرد ارتباط با ذهن بود. بسیاری از مردم با تحول در وضعیت خود نمی توانستند با شرایط جدیدتر انطباق یابند.
تغییر در هرجایی است باعث ایجاد
درد می شود و این امر تا همیشه وجود خواهد داشت اما در جهان طبیعت کسانی که بتوانند خود را با اطرافیان یکرنگ کنند دچار دردسر کمتری خواهند شد. اما به هرحال همه نمی توانند این کار را انجام دهند. پزشکانی که در زمینه مشکلات ذهنی فعالیت می کردند با کمک متخصصان تجهیزات الکترونیکی سعی کردند تا یک دستگاه باقابلیت ارتباط با ذهن بیمار فراهم کرده تا بتوانند بازدهی جلسات درمانی را بیشتر کنند. روز به روز این تولید این دستگاه در صنعت بیشتر شد تا به جایی رسید تا مردم معمولی هم می توانستند هریک چنین دستگاهی داشته باشند. هر چند که حالا طرز فکر مردم تا حدودی تغییر کرده بود و کسانی که کم و بیش با مشکلات ذهنی درگیر بودند را به عنوان یک شکل جدا از جامعه نگاه نمی کردند. با تمامی این تفاسیر شکل اندیشه ی همه ی افراد، یکسان نیست.
هرچند که وجود چنین دستگاهی مفید در نظر گرفته می شد اما همه نمی توانستند از آن استفاده کنند. ترس اینکه خودآگاه انسان، چیزهایی را ببیند که از قوه ی تحلیلش خارج باشد یا چیزهای ناگوار، هرکسی را از این کار باز می داشت.
دستگاه های جدیدتر به گونه ای طراحی شده بودند که هر فرد با قرار دادن آن بالای سر قبل از خواب، آنچه که در ذهنش بود را می توانست ببیند. خب حالا چه؟ هرچند به نظر می رسید این کار از مدارکنترل خارج می شود اما کسانی بودند که ادعا می کردند با آنچه که در ذهنشان دیدند توانسته اند تا بر مشکل روانی خود غلبه کنند. کسی چه می داند چه درصدی حرف هایشان راست است و چه میزان دروغ! کسانی هم بودند که از آن طرف بوم افتاده بودند. به درون رویای خود راه می یافتند اما در نهایت کار بعضی از آن ها به دیوانگی می کشید. این کار در واقع یک نوع خوددرمانی محسوب می شد بنابراین خیلی وقت بود که تبلیغاتی علیه استفاده از این دستگاه ها انجام می گرفت. اما تا زمانی که سود به همراه داشته باشد تولید آن یک سویه نمی شد. مثل استفاده از سیگار. با وجود پیشرفت های خاص و تبلیغات چند صد ساله ضد آن، افرادی هستند آن را رها نمی کنند. در مورد هر چیز دیگری در اطراف هم می تواند صدق کند. در مورد دستگاه، هنوز هم کسانی هستند که بخواهند از ان استفاده کنند. یک یک شی متحیرکننده است.
او شخصیت جدابافته ای از جامعه داشت و کار خاصی در طول روز انجام نمی داد. تنها به یک طرف می رفت و کارهایی که به محول شده بود را انجام می داد. این طرف و آن طرف. میان کارهای پاره وقت می چرخید. یک گوشی ساده داشت و به فضای غیرواقعی علاقه ای نداشت. یک شخصیت دمده و متنفر از فناوری. در وقت های اضافه اش می اندیشید و گاهی اوقات طراحی می کرد.
شب به آسمان می نگریست و هوای مه آلود را دوست داشت. شب را می پرستید و در آن آرامش می یافت.
در طول روز که کار انجام می داد مجبور بود در بین بیلبوردهای روشن شهر که صدها کلمه روی آن هک شده بود و نوشته هایش مدام چشمک می زد این طرف و آن طرف برود. همه جا تکنولوژی.
اینطور هم نبود که نداند زندگی خرج دارد پس باید با آن کنار می آمد. مانند همه. مانند همه.
اما با در نظر گرفتن همه، او کمتر کنار می آمد. یا به عبارتی علاقه ای نداشت پس نیازی هم به کنار آمدن نبود. فقط می توانست از کنارش بگذرد.
وقتی بلایی خانمان سوز به سراغش آمد فکر می کرد که اشتباهی شده است؛ نباید به اینجا می کشید. شنیده بود که مرض های این چنینی بسیار وابسته به توجه نکردن به طبیعت انسانی است. اما او اینطور نبود. جنگل رفتن را دوست داشت و گاهی اوقات که پول کافی در چنته داشت به سفرهای کوتاه مدت می رفت. اگر واقع بینانه به آن نگاه کنیم او در بین افرادی که می شناخت بیشترین میزان سفر و به خود رسیدن را داشت. فکر می کرد این بیماری ها نوعی ضعف است که بین ترسوهای فضای مجازی که خود را بین هزاران لایه از ماسک های مختلف پنهان کرده اند رایج است.
این بیماری چنین نشانه هایی داشت: ضعف شدید درونی و غیرقابل چشم پوشی، تنفر یا بی حسی نسبت به اشیاء و هر چیزی که زمانی مورد علاقه ی شماست، ترسو شدن نسبت به قبل و دیدن رخواب های بیش از حد، علاقه نسبت به چیزهایی که نسبت به آن ها حس بدی داشتیم.
این ها علائمی بودند که تنها خود فرد می فهمید و نمود بیرونی نداشت. علاوه بر آن ها یک سری علائم که با درد بدنی همراه بود که شامل کمی سردرد و گرفتگی عضلات می شد.
نمی خواست قبول کند. ترسو بودن کار او نبود. شاید کمی بی عار به نظر می رسید اما در حقیقت خود را شجاع می پنداشت. اما حالا... حالا...
شایعات در مورد بیماری های مدرن، بسیار زیاد بود؛ به طوری که حتی خود او با اینکه مطالعات کمی داشت و در فضای مجازی لنگر نینداخته بود به میزان کمی در مورد این شایعات اطلاع داشت. تا همین چند وقت پیش زندگی اش را می کرد اما حالا بد چیزی گریبانش را گرفته است. بقیه می گفتند به خاطر این است که درونش خورده می شود. توسط چه کسی؟ توسط هیولاهایی که در ذهن ساخته می شوند. یک نوع ناهنجاری مغزی. یک نوع بیماری ذهنی. یک تناقض بزرگ در سر.
چند وقت به همین منوال گذشت و این نوع تغییرات ذهنی و جسمی او را آشفته کرده بود. برخی کارهای پاره وقتش را کنارگذاشته بود. تا این که یک روز دوستی صمیمی را دید که از آخرین ملاقات با او مدت زیادی گذشته بود. برخلاف میلش در مورد آنچه که بر سرش آمد حرف زد. دوستش هم حرف ها و نظراتش را گفت. در نهایت دوستش دستگاه ارتباط با ذهن که از قبل خریده بود به او قرض داد و در آخر گفت امیدواراست او بتواند دوباره علاقه اش را نسبت به چیزهایی که دوست دارد به دست بیاورد.
ادامه دارد. ( ̄o ̄) . z Z
---------------------------------
سخن نویسنده: اسم این دستگاه رو نمی دونم چی بذارم. هاها. شاید بعدا یه اسم عجیب غریب به نظر اومد.
یک شخصیت دیگه اضافه شد و اون کسی نبود جز بچه های تیم روانکاوی و مهندس های محترم که دستگاه رو با هم ساختن. چون تیم هستن یک شخصیت محسوب میشن (ولی حقیقت اینه که خودم نمی دونم چند نفر بودن، ممکنه چند نسل رو در بر بگیره (●'◡'●))
و اینکه این چپتر اسمی از شیرینی نیومد گفتم حداقل اینجا اسمش بیاد.