روزی رئیس کاروانسرایی که کنار یک جنگل انبوه بود به گروه نجات اطلاع داد که یکی از مسافرها که برای گردش رفته بود دیگر برنگشته است و دوستان او احتمال میدهند که او به جنگل رفته است. چند نفر از گروه نجات به همراه چند دستگاه ماشین چیپ برای پیدا کردن او به داخل جنگل رفتند. اما آنها خبر نداشتند که این یک جنگل معمولی نیست بلکه یک جنگل اسرارآمیز است. آنها هر چه گشتند نتوانستند او را پیدا کنند و نا امیدانانه به مرکز بازگشتند. از آن طرف آدم گمشده، لای بوته های تمشک پنهان شده بود و از ترس به خود می لرزید در این لحظه گرازی غول پیکر به آدم گم شده نزدیک شد. گراز هم اندازه یک فیل بود. او با شاخ هایش به آدم ضربه ای محکم زد و آدم بیچاره به آسمان پرتاب شد و در روستایی فرود آمد.
روستایی ها وقتی آن آدم بیچاره ی مرده را دیدند وحشت کردند و ترسیدند.