پرتره: سایه؛ نور زنی است که اسم ندارد. 

پرتره: سایه؛ نور زنی است که اسم ندارد : پرتره: سایه؛ نور زنی است که اسم ندارد. 

نویسنده: vahid_heidarnezhad

به نام عشق

 صدای «تقه»‌ی کلید در تاریکی مطلق، اتفاقی است که نتیجه ای جز نور ندارد. به همان شکل وسعت لکه موضعی تابیده شده، با وسعت محیط میزبان تاریکی بی ارتباط است. یعنی همه چیز در عین ثابت بودن متغیر است؛ به جز صندلی چوبی قدیمی، که از شدت انعکاس پرتو های باریده شده بر دسته ها و اسکلت شکلاتی‌اش، میشود حدس زد که تازگی ها رنگ خورده. همیشه می‌توانیم زدگی ها و رنگ پریدگی های جزئی را نادیده بگیریم. به همین ترتیب است که بالاخره نور و تاریکی و صندلی چشم هایمان را به کار می اندازند؛ بر پس‌زمینه دیواری سفید؛ و سایه‌ای سیاه.


پلک زدن همه‌چیز را تغییر می‌دهد. نمی‌توانیم با اطمینان تمام بگوییم که تصویر بعد از پلک زدن، همان چیزی است که قبل از آن دیده‌ایم. اشاره به تغییر موجود در دیده‌ها و ندیده‌ها هم به همان شکل است. آیا می‌توان با اعتمادبه‌نفسی کامل گفت شب است؟ یا اینکه می‌شود به همان شیوه وجود روز را احراز کرد؟ باید بپذیریم که غروب یک موقعیت خاص یا احتمال و خیال نیست. حتی اگر بازه زمانی بسته شدن پلک‌ها غیرقابل سنجش باشد. غروب؛ گرگ‌ومیش است. هیچ‌کدام از روزها شبیه به هم نیستند. «نمی‌توان در یک رودخانه دوبار پا گذاشت» در همان حال، پلک‌های بسته چیزی جز تاریکی ندارند. تاریکی نام دیگر خواب است. پلک زدن همه‌چیز را تغییر می‌دهد؛ هر بار پلک زدن یعنی خواب، و بیدار شدن. اما بیداری امکان‌پذیر؛ امکان می‌دهد. امکان دیدن زنی که روی صندلی چوبی شکلاتی نشسته. زنی در تاریکی مطلق؛ زیر لکه‌ای از نور موضعی.


تمام دیده‌ها و ندیده ها به قدرت گمانه زنده‌اند. پندار، تنها نقشی است که بر پرده مشاهداتمان جلوه‌گری می‌کند. سن و سال کسی که روی صندلی نشسته یک پندار است. زن بودنش هم همین‌طور. پس از پذیرفتن چیزهایی که تا حالا پذیرفته شده؛ این را هم باید پذیرفت، هیچ دختر جوانی زن نیست. هیچ موضوعی دیگری هم در کار نیست. بحث طراوت است. پس از پلک زدن، همه‌چیز تغییر می‌کند. چنان نور نامرئی طلایی‌ای از اندام کشیده و ظریفش ساطع می‌کند که غریزه؛ آخرین پنداری است که پس از دیدنش به ذهن می‌رسد. پوست سفید و حباب‌های پخش شده در فضا؛ انعکاس منشأ در هرکدام از آن‌ها؛ بارش باران لَخته قهوه‌ای از فرقی وسط؛ کندوی عسل را تداعی می‌کند؛ پشت شیشه‌هایی نم گرفته و براق. اما واقعیت سر جایش می‌ماند، تا جایی که ریمل و مژه‌های سیاه با سرخی لب‌های ماتیک خورده همخوانی می‌کنند. در لحظه‌ای عجیب؛ آمیخته به عطر؛ نماد تداعی‌گر حضور زن؛ با پلک زدن ناپدید شده و چیزی جز یک صندلی چوبی شکلاتی، نشسته در گوشه‌ای از تاریکی مطلق، باقی نمی‌ماند؛ زیرا صدای «تقه‌»ای دیگر شنیده شده است.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.