روی بالا پشتبون یه ساختمون نشسته بودم و با لذتتت تمام داشتم ابجومو میخوردم که یکی از بادیگاردام اومد بالا و سریع گفت
بادیگارد: خانوم رئیس کارتون داره
من: برام مهم نیس
بادیگارد: اما مهم
من: برو بهش بگو ارمیتا به عنشم نیس حرفت
بادیگارد: ضروریه
من: اهههه نمیزارید ادم تو حال خودش باشه
از لبه پشتبون که روش دراز کشیده بودم بلند شدم و با بادیگارد راه افتادم
من: نمیدونی چه مرضشه؟
بادیگارد: نه خانوم من هیچ اعطلایی ندارم
من: اوف تو چی میدونی (زیر لب)
رسیدیم جلو در یه لیموزین جلوم ترمز کرد
بادیگارد: خانوم سوار شید
من: من سوار اون نمیشم خودم ماشین دارم
و سوییچ ماشینمو در اوردم از جیبم و قفل ماشین فراریمو باز کردم یه فراری مشکی که هدیه مادرم بود و برام با ارزش بود برام
سوارش شدمو درو بستم و راه افتادم تا دم مخفی گاه
از ماشین پیاده شدم و ماشینو قفل کردم رفتم تو ساختمونمون که قشنگ پشت تابلو بالیوود بود وارد مقر شدم رسیدم جلو در اتاق رییس یا همون پدرم البت پدر چه عرض کنم حروم زاده بهتر
در زدم
پدرم: بیا تو
درو باز کردمو رفتم تو
من: کاری داشتیت باهام رییس؟
رییس: بله دوباره یه عملیات داری و پوشه ای رو سمتم پرت کرد رو میز
پوشه رو برداشتم خب خب خب ببینیم اندفعه باید کیو بفرستیم اون دنیا
اسم:هاکان
شغل:یوتوبری
سن:۳۰
*خودش تنها تو عمان زندگی میکنه و یه یوتوبره محبوب اون تو یه ولاگ خیلی اتفاقی وارد منطقه خصوصیمون شده و از همه جی فیلم برداری کرده و بو برده *
که اینطور باید چاکارش کنم؟
رییس: تو باید دو تا کار کنی
۱.اونو عاشق خودت کنی
۲.بعد از عاشق شدنش اونو تا سر حد مرگ شکنجه بدی
تا اسم شکنجه رو شنیدم نیش خندی زدم و گفتم
من: من عاشق شکنجم
من: این عملیات رو تموم شده بدونین قربان
و از اتاق رییس زدم بیرون
و رفتم سمت خونم