...میدونم دلتون لک زده برای یه داستان تخیلی درست و حسابی...
پس از سال ها جنگ و مجاهدت، انسان ها توانستند شیاطین و موجودات خطرناک را به جهنم خودشان بازگردانند. خون دلاوران این سرزمین باعث شد بالاخره حکومت جهان بدست وارث بر حق آن یعنی "تیون" برسد، پس از آن مردم به خوبی و خوشی زندگی میکردند و اندک شیاطین و اجنه ای که مانده بودند خطری ایجاد نمیکردند. دوباره بازار یادگیری و آموزش سحر و ورد های پر کاربرد رواج یافت تا مردم جهان ملکین به همان روز های اولیه که انسان های برتر در آن دوران زندگی میکردند، برگردند. استفاده از عناصر طبیعت برای انجام کار های روزمره، جادو و جادوگری اما ممنوع بود. اما به فکر کسی هم خطور نمیکرد که روح برادر خائن پادشاه یعنی "دائگون" هنوز در تسخیر جادوگر سیاه و پلید "آراگوک" بود. بالاخره اتفاقی که هیچ کس منتظرش نبود افتاد.