گریال : عنوان

نویسنده: Armita

سردرددارم ازصبح که به هتل برگشتم این دومین ژلوفنی بودکه می خوردم انگاردوباره شدم کتایون شش سال پیش،تلفن پاتختی زنگ می خوردبی حال بلندمی شوم:الو.....

.....:سلام خانم احدی ببخشیدمزاحم شدم یک آقاتولابی منتظرشماهستن باشماکاردارن...گیج ترازآنی بودم که بپرسم چی کسی؟گیج لب می زنم:الان میام....به طرف کانترپذیرش می روم:احمدی هستم کجاست اون آقایی که بامن کارداره؟بادست به طرف لابی اشاره می کند:اون آقایی که نشستن...فقط پشت سراورامی بینم ولی بنظرم آشناست...تشکری می کنم وآرام به سمت اومی روم کنارش که می رسم انگارحضورمن راحس می کندسرش رابه طرفم می گیردنفسم به شماره می افتدبلندمی شودنزدیکم می آید...سلام یادم حال روانی روزهای بدون اومی افتم یادحال بدبی اومی افتم ازدرون می گریم چه شب هایی که تاصبح ازفرط گریه چشمانم خون بودبرای چه؟برای چه بایدتقاص می دادم؟حالابرگشته غروری که خوردشدرابدترله کند؟دیگرنمی گذارم...سلام...شایدچهره اش مردانه ترشده حالانتیجه می گیرم ته ریش به اومی آید....نمی شینی؟محکم پاسخ می دهم:کارداشتیدآقای حسامی؟لبش بالامی پرد:آقای حساااامی؟مانندخودش ابرویی بالامی اندازم:نه مثل اینکه کارنداریدروزخوش...اولین گام راکه برمی دارم مچ دستم اسیردستش می شورکاملاناخودآگاه دستم دیگرم درگوشش فرودمی آیدنفس نفس می زنم:به من دست نزن...ناباورنگاهم می کندتوقع نداشت مهم نیست به قول خودش مرورزمان همه چیزراعوض می کند:کتی!درچشمانش نگاه می کنم:خانم احمدی هستم آقای حسامی...پوزخندمی زند:این مسخره بازی روتمومش کن یعنی چی خانم احمدی؟تومگه کتی نیستی؟حالاشدم غریبه؟جوجه دکتره خوب خامت کرده....انگشت اشاره ام راتحدیدواربه طرفش می گیرم:بارآخرت باشه راجت نیمااینجوری حرف زدی باپوزخندی مانندخودش ادامه می دهم: آقای کیارش حسامی جوجه دکتری که می گی منوازافسردگی که منوگرفتارتوش کرده بودی نجات دادبهم امیددادکمکم کردبه جایی که الان توش هستم برسمااون جوجه دکترخیلیییی ازتومردتره....اوازکجانیمارامی شناخت؟فکش فقل کرده صورتش قرمزاست به جهنم می روم دوطرف شقیقه هایم نبض می زندباحرفی که می زندزهری می خندم وبه طرفش برمی گردم.....
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.