ارباب تاریکی: سقوط رهبر : فصل 2: حس عجیب

نویسنده: kianoosh2003

18 ماه قبل...
- ساعت 6 صبح است خورشید کم کم دارد طلوع کرده و از پشت کوه های راکی بیرون می آید. هر چند که دما در حدود 2 درجه و سرد محسوب میشود ، اما خورشید با نور خود گرما و انرژی را پخش میکند و کم کم باعث شروع زندگی می شود.



صدای پرنده ها از میان درختان کهن سال صنوبر ، کاج و بید و همچنین دریاچه لوئیز به گوش می رسد. و حیات دوباره در میان درختان کهن سال زنده میشود.



به طور پیوسته نسیم ملایمی در حال وزیدن است. که از میان درختان کهن سال و محدوده پارک بنف رد شده و به ویلا های اطراف آن که در نزدیکی شهر کلگری قرار دارد میرسد.



- نور خورشید کم کم نزدیک عمارت آبی می شود که در نزدیکی پارک بنف و دریاچه لوئیز قرار دارد.



بیشتر ویلاهایی که در نزدیکی پارک بنف قرار دارد استیجاری و برای گردشگران هستند که می‌توانند برای حضور در این منطقه از آن‌ها استفاده کنند.اما در میان آنها ویلا و خانه هایی نیز هستند ، که برای اقامت دائم استفاده میشوند.



و قدیمی ترین آنها یک خانه قدیمی با عمری در حدود 180 سال یا بیشتر است ، که محل اقامت خانواده پاستور در طی نسل های مختلف از زمان ساخته شدن خود بود است.



در پشت عمارت میتوان درختان کاج و کوه های راکی را دید. همچنین با یک پیاده روی نسبتا کوتاه می توان به دریاچه لوئیز در میان کوه های راکی رسید.



به دلیل اینکه تمام سقف های شیروانی آن به رنگ آبی نیلی است با نام عمارت آبی شناخته میشود. و مورد توجه گردشگران نیز قرار میگرد.



دارای سه طقبه و پنجره های بسیار زیاد و همچنین یک برجک است و فضای سبز زیادی در اطراف خود است.



تمام دیوار های آن از سنگ سفید ساخته شده که ترکیبی رنگی بسیار زیبایی را با سقف آبی رنگ آن تشکیل داده.



عمارت آبی در مرکز باغی از درختان میوه و بوته های گل محصور شده است. قدمت درختان و خود باغ نیز تقریبا عمری برابر با خانه دارند و پیر ترین درخت باغ درخت سیبی با 81 سال عمر است.
                                                                         (عمارت آبی)



- نور از داخل پنجره های اتاق چارز که در طبقه دوم عمارت آبی قرار دارد ، رد شده ، به سمت تخت چارز رفته و به چشمان چارز برخورد میکند و کم کم باعث بیدار شدن او از خواب عمیقش میشود. چارز در ابتدا چشمانش را باز کرده و دستانش کمی آنها را میمالد و سپس خمیازه ای عمیق می کشد ، مدتی بیحرکت روی تختش مانده و به دیوار نگاه میکند و سپس به آرامی به سمت چپش چرخیده و به ساعت روی میز کامپیوتر که کنار تختش است ، نگاه میگند و با صدایی خواب آلود و کمی تعجب میگوید.



چارز: اوه. ساعت 6:08 هست. بازم یک روز خسته کننده و سرد دیگه. تنها خوبی اش این است خوبه که آخر هفته با بقیه همکارهایم و جک به بیرون میروم.



- چارز پاستور فرزند ارشد خانواده پاستور است. او رئیس فعلی خاندان پاستور و مدیر عامل کارخانه جات صنایع پاستور پس از بازنشسته شدن عمه اش است. دارای مدرک دانشگاهی اقتصاد از مانت رویال است. هرچند که مدیر عامل است اما علاقه زیادی به آن ندارد و به عنوان کارگاه در اداره پلیس کلگری نیز کار میکند، تمامی کار های مدیر عامل و مسائل مربوط به هیئت مدیره توسط وکیل مورد اعتماد او توماس کوپر انجام میشود که به طور مداوم با او در حال تماس است.
او همیشه لبخند میزند و شاد به نظر میرسد که نشان از غمی عظیم در سایه است ، که از بروز آن خودداری میکند. 
دارای موهای سیاه ، چشمان قهوه ای و قدی بلند با بدنی تقریبا عضلانی است. او در برقراری ارتباط با دیگران تا حدودی مشکل دارد و معمولا این کار برای او سخت است. گربه ها را بسیار دوست دارد.
سن 23 سال. قد 180 سانتی متر.



- چارز همانند همیشه کمی کسل است ، که عوامل زیادی باعث آن هستند، به طور تقریبی میتوان گفت درک او از معنای زندگی از بین رفته و علاقه خود را برای زندگی از دست داده است ، مهم ترین دلیل آن دست دادن پدر و مادرش ، طی یک حادثه رانندگی در سن 12 سالگی اش بود ، که باعث ضربه روحی بسیار بدی به او شد چرا هیچ چیز دردناک تر از دست دادن عزیزان خود نیست و از آن زمان او به همراه برادر 8 ساله اش به عمارت آبی آمد و همراه پدر بزرگ و مادر برزگشان و عمه آگاتا زندگی کردند ، هر چند که آنها بسیار تلاش کردند تا چارز و جک نبود پدر و مادرشان حس نکنند.
اما آنها هرگز نتوانستند جای خالی آن پر کنند هر چند که برای جک کنار آمدن با شرایط به علت کوچک تر بودنش راحت تر بود اما برای چارز اینطور نبود و دومین ضربه روحی که به او وارد شد مرگ پدربزرگ و مادربزرگش 5 سال پیش با فاصله 6 ماه از یکدیگر بود که بعد از آن ، به دلیل اینکه آگاتا مجبور بود به خاطر شغل بیشتر اوقات در سفر باشد ، وانیکا و اسمیت و همچنین در بعضی مواقع تام از چارز و جک ، تا به حال مراقبت کردند.
چارز ناراحت و عصبانی بود، کسانی که آنها را دوست میداشت یکی پس از دیگری از پیش او میرفتند انگار که هر بار بخشی از روحش از از او جدا میشود ، که باعث میشود همیشه کمی کسل باشد اما همچنان به زندگی همانند عروسک متحرکی که در مسیر سرنوشت حرکت میکند ادامه میدهد. دلیلی که باعث میشود چارز به حرکت رو به جلو ادامه دهد اطرافیانش وانیکا ، اسمیت ، عمه آگاتا ، تام و مخصوصا جک است و برای همین است ، که همیشه لبخند میزند و هیچوقت احساسات خود را بروز نمیدهد ، آنها برای او همچون کور سوی امیدی در میان انبوهی از تاریکی که است که باعث امید به زندگی در او میشود.



- چارز مدتی روی تختش غلط میزند و به تلویزیون و اطراف اتاقش نگاه میکند. بعد از آن از روی تختش بلند شده و به سروس بهداشتی اتاقش میرود. پس از برگشتن به اتاقش و دیدن خودش در آینه تمام قد دیواری دوباره روی تختش دراز مکشد. گوشی اش را از روی میز کامپیوتر برمیدارد و پیام ها را چک میکند. دوباره سرش را بلند کرده و به اطراف نگاه میکند ، گوش هایش را تیز کرده است انگار که منتظر چیزی است ، اما وقتی صدایی نمی شنود بار دیگری خمیازه کشیده و با خنده ای ریز میگوید.



چارز: مثل اینکه امروز من زود تر از همه بیدار شده ام. همیشه میدونستم که کارم درسته. عجیبه که هنوز هم پیامی به گوشی ام ارسال نشده ، معمولا توماس یک لحظه هم منو راحت نمی گذاشت.



- او تا حدودی خوشحال و از خود راضی شده بود اما در لحظه ای چهره و حال چارز تغییر کرد به نظر میرسید که ترسیده است. موهای بدنش سیخ شده ، احساس سرما کرده و روی تختش برای لحظه خشک شده و فقط چشمان خود را حرکت داده و به اطراف اتاقش و در و پنچره نگاه میکند. چارز احساس میکند که کسی دارد او را می بیند ، اما کسی در اتاق او نیست.
البته این احساس او تازگی ندارد چون این احساس را تقریبا در زمانی هایی از روز حداقل یکبار از 5 سال پیش تجربه میکند ، احساس او نیز در زمان قوی تر میشود.
اما این بار فرق دارد ، ناگهان صدایی نیز از سمت پنجره می آید ، که باعث بیشتر شدن اضطراب چارز و جلب توجه او میشود.
این اولین بار است در همزمان با این احساس صدایی نیز میشنود. ضربان و تپش قلب او بیشتر میشود انگار که می خواهد از بدن چارز بیرون بیاید.
چارز آماده فرارکردن به سمت در اتاقش است. اما او همچنین حس کنجکاوی شدیدی نسبت به صدا دارد و میخواهد منبع آنرا پیدا کند و این حس او از ترس پیشی میگیرد تا به طرف منبع احتمالی ترس رفته و با آن رو به رو شود ، تا شاید بتواند بالاخره به کابوس خود پایان دهد.
در حالی موی های بدنش سیخ شده و لرزش کمی در بدن خود دارد به آرامی و بدون هیچ صدایی از روی تخت خود بلند شده و پاورچین پاورچین با کمی لرزش به سمت کمد خود رفته و به آرامی در آنرا باز میکند ، از طبقه اول کمد یک چوب بیسبال که در پشت لباس هایش قرار دارد برداشته و از طبقه دوم آن از میان عطرهایش یک آینه کوچک بدون هیچ صدایی برداشته و در کمد را میبندد.
صدا نا آشنا بلند تر میشود که احساس ترس بیشتری را به ترس میدهد. ضربان قلب چارز بیشتر میشود انگار بمبی است که آماده منفجر شدن است. احساس تردیدی در او وجود دارد با این حال او پاورچین پاورچین به سمت دیوار کنار پنچره و شاهنشین میرود.
آینه در دستش را به آرامی بالا آورده و به سمت پنجره میگیرد تا بتواند اطراف پنجره را ببیند. با دقت نگاه میکند اما هر چقدر نگاه میکند چیزی نمیبیند اما صدا هنوز شنیده میشود. او که گیج شده با احتیاط از شاه نشین بالا رفته و به پنجره نزدیک میشود. تپش قلب و ضربانش بسیار بالا رفته ، بدنش عرق کرده و عرق از پیشانی از جاری شده ، چهره صورت او پر از اضطراب ، ترس و شک و تردید است.
بالاخره به پنجره رسیده و در حالی که کمی میلرزد به بیرون نگاه میکند و شوکه میشود و تعجب میکند. او منبع صدا را پیدا میکند. اما او یک شخص آشناست که در باغ مشغول کار است ، او اسمیت از که با قیچی باغبانی جدیدش دادن بوته های گل رز را مرتب میکند و در کنار او فرمانده روی زمین دراز کشیده و چرت میزند.
اسمیت پیراهن سفید ، یک پلیور سبز رنگ ، شلوار قهوه ای رنگ و کفش های سیاه به تن دارد. حسی عجیبی که داشت از بین رفته بود که برای او عجیب بود. ضربان قلبش آرام تر شد و نفس راحتی میکشد. چارز چوب بیسبال را کنار میز کامپیوتر و آینه را روی آن گذاشته و به طرف پنجره میرود ، روی شاه نشین کنار آن نشسته و از پنجره خود که در طبقه دوم قرار به باغ و بیرون نگاه میکند. با کمی احساس خستگی میگوید.



چارز: هنوز هم مثل همیشه این حس رو صبحا دارم.
ولی مثل اینکه بازم همش خیالات بود. هوف ، اسمیت واقعا من رو ترسوند این همه استرس برای یک صبح زیاده خیلی هم زیاده. استرسی که الان داشتم حتی بیشتر از موقعی هست که با هیئت مدیره سروکله میزنم یا دنبال مجرم ها میکنم ، واقعا شوک بزرگی بود ولی همش خیال بود.
مثل اینکه دارد با قیچی جدیدش حسابی حال میکنه که اول صبح داره ازش استفاده میکنه. ولی کارش خیلی درسته هرچی هم باشه اسمیت به کل باغ دور عمارت آبی رسیدگی میکنه. فرمانده هم که مثل همیشه در حال چرت زدن هستش فکر کنم دارد با نسیم صبحگاهی حسابی حال میکند ، کاشتی منم میتونستم مثل اون نسبت به اتفاقاتی که دور و برم می اُفته بی تفاوت باشم ولی خب اینطور نمیشه.



- اسمیت یکی از دو خدمتکار عمارت آبی و سحر خیز ترین فرد در خانه است که در حال حاضر دارد به بوته های باغ با قیچی باغبانی رسیدگی میکند. او یک فرد قد بلند میانسال با چشمانی به رنگ سبز و یک سیبیل کوتاه فر هست و مسئول خرید و رسیدگی به کار های بیرون عمارت و همچنین امنیت است.



همیشه یک لنز شبیه عینک را بر روی چشم راست خود دارد. زمانی عضو نیروی دریایی سلطنتی کانادا بوده است. یک خالکوبی به شکل لنگر در بازو سمت راست خود دارد که معمولا آنرا مخفی میکند و نشانه ای از آن دوران است.



تا جای که چارز خبر دارد اسمیت از زمان پدربزرگش بابی پاستور در عمارت آبی بوده و همراه با پدر بزرگش به علت کار او به سفرهای بسیاری در دور تا دور دنیا رفته است.



او با فرهنگ و مردمان زیادی آشنا شده است و به میتواند به سه زبان انگلیسی ، روسی و فرانسوی به صورت روان سخن بگوید ، مخصوصا زبان فرانسوی را بسیار خوب متوجه میشود و صحبت میکند.



او عاشق تعریف کردن داستان است و از شنیدن داستان های مختلف نیز لذت میبرد ، اسمیت آدمی تقریبا پرحرف است. سگ ها به خصوص فرمانده را بسیار دوست دارد.
اغلب با وانیکا بر سر مسائل جزئی دعوا میکند ، که در آخر نیز او از وانیکا عذرخواهی میکند. نگاه او بیشتر اوغات جدی است مخصوصا در مسائلی که مربوط به چارز ، جک و وانیکا است. ولی موقع حرف زدن میخندد ، فردی بسیار اجتماعی است ، خیلی سریع با دیگران کنار آمده و ارتباط برقرار میکند و عاشق چای سیاه است. 
سن 48 سال. قد 183 سانتی متر.



فرمانده سگی است از نژاد هاسکی به رنگ سفید و سیاه با چشمانی آبی رنگ است. که توسط اسمیت تربیت شده و بسیار باهوش و البته تنبل است اما او همیشه اینطور نبوده است.
چارز بیاد دارد که در دوران بچگی خود فرمانده سگی بسیار پر انرژی بوده و به مرور زمان او تنبل تر شده که چارز آنرا به سن او نسبت میدهد ، اما همچنان در موقع غذا و یا گرفتن جایزه انرژی پیدا میکند. و در حال حاضر در کنار اسمیت و بوته های رز بر روی چمن ها دراز کشیده و از نسیم صبحگاهی لذت میبرد. همچنین فرمانده سگی بسیار خواب آلود و همیشه خسته است.
سن 9 سال.
                                                                          (اسمیت کلارک)



- چارز که در حال دیدن چرت زدن فرمانده و باغبانی اسمیت است از کنار پنجره اتاقش در طبقه دوم عمارت است ، با لحنی ناامید میگوید.



چارز: هعی. اسمیت باز هم زود تر از من بیدار شده. لعنتی من همیشه خواب میمونم. چطوری هر روز اینقدر سریع بلند میشه؟ امروز هم که هوا سرد تر از بقیه روزا به نظر میرسه. 
ولی اسمیت باز هم کارش رو دارد به سرعت انجام میده انگار که اصلا سردش نیست. خوب هرچی نباشه یک زمانی توی نیروی دریایی بود و با شرایط بدتر از این هم روبرو شده ، او یک مرد قوی هست.
هوم ، فکر کنم تا حالا یک ماه از زمان خرید چای گذشته باشه ، تا الان احتمالا اسمیت کل بسته چای سیاه رو تموم کرده باشه ، فرصت خوبیه که به بهانه خرید چای پیش پیرمرد لین در محله چینی ها برم ، پیرمرد لین هم خوشحال میشه.



- چارز در حالی که در شاه نشین کنار پنجره نشسته بود و فکر میکرد به اسمیت و فرمانده نیز خیره شده بود. در همین حال صدا قو و غاز ها نیز از سمت دریاچه لوئیز نیز می آمد ، که به او کمی حس آرامش میداد. ولی با این حال ، این حس تحت نظر گرفته شدن در او وجود داشت. که در این اواخر بیشتر هم شده بود و او را اذیت میکرد ولی طبق معمول هیچکسی او را نمیدید یا زیر نظر نداشت ، یا او اینطور فکر میکرد.
                                                                           (چارز پاستور)



- چارز سعی میکند این افکار را از خود دور کند و با لبخندی بر لب میگوید.



چارز: ولی خب اشکال نداره هنوز از وانیکا و جک خبری نیست پس من هنوزم تقریبا سحر خیز ترین هستم. هنوزم چیزی رو هم از دست ندادم.



- وانیکا دومین خدمتکار خانه است. او یک زن میانسال با قدی تقریبا بلند با چشمان قهوه ای و موهای تیره کوتاه است. او آدمی کم حرف و منظم است ، و میتوان همیشه در کار ها به او تیکه کرد ، او بسیار قابل اعتماد بوده و همچنین یک پشتیبان عالی برای چارز و جک بوده است.
اکثر اوقات لبخند ملایمی بر لب دارد اما جدی است مخصوصا در مورد مسائل مربوط به جک و چارز. همیشه در گوش سمت چپ خود یک گوشواره طلایی به شکل لوزی با سنگی سبز در مرکز آن دارد. او وسواس تمیزی دارد و همیشه میخواهد همه چیز مرتب باشد و از تمیزکاری و آشپزی لذت میبرد.
وانیکا خواندن کتاب را دوست دارد و در اکثر اوقات بیکاری اش مشغول خواندن کتاب است ، او حتی کارت عضویت در کتاب خانه شهر را نیز دارد وگاهی اوقات به آنجا سر میزند. رابطه نسبتا خوبی با اِریس گربه چارز دارد و بعضی وقت ها با اِریس بازی نیز میکند.
او مسئول پخت و پز و رسیدگی به کار های داخل عمارت و گیاهان داخل گلخانه است. مهارت و سرعت او در آشپزی باعث شده تا به عنوان بهترین آشپز در نظر گرفته شود. او تقریبا میتواند هر نوع غذایی را درست کند ولی در درست کردن غذای تند کمی مشکل دارد.
سن 37 سال. قد 175 سانتی متر.
                                                                            (وانیکا لِویس)



- در همین زمان که چارز غرق در افکار خود بود. صدای زده شدن در اتاقش را شنید ، چارز که بر روی شاه نشین خشکش زده بود و غرق در افکارش بود دوباره به خود آمده و چارز در حالی که چشمانش را میمالید میگوید.



چارز: بله.



- در اتاق باز میشود و وانیکا که دسته ای لباس در دست دارد وارد داخل اتاق می شود. هر چند که در بیرون عمارت هوا سرد است اما در داخل عمارت هوا گرم است.
وانیکا آرام آرام به سمت کمد چارز میرود، او یک دامن لباسی سیاه به همراه یک پیشبند سفید و شالی پشمی قرمز رنگ با طرح گل های رنگارنگ بر روی شانه هایش به تن دارد. چهره او شاداب است و لبخندی ملایم بر لب دارد و طبق معمول گوشواره اش عجیبش نیز به چشم میخورد. چارز از دیدن او کمی تعجب میکند ،اما آنرا در چهره خود نمایان نمیکند و زود آرام میشود. سپس وانیکا شروع به سخن گفتن میکند.



وانیکا: سلام ارباب چارز ، میبینم که سحرخیز شده اید. لباس هایتان را آورده ام همچنین صبحانه آماده است سریع تر سر و صورت خودتان را شسته و پایین بیایید و گرنه برای کار های امروز به خصوص دیدن توماس دیرتان میشود.



- چارز بعد از شنیدن اسم توماس صورتش تغییر کرده انگار که میخواهد از زیر کار در برود و با کمی خنده میگوید.



چارز: سلام وانیکا ، ولی نه به سحر خیزی تو و اسمیت. باشه سریع تر آماده میشوم. بله بله ، به مسئله توماس هم رسیدگی میکنم. در ضمن وانیکا چندبار باید بگویم لازم نیست من و برادرم رو با لقب ارباب صدا کنی تو و اسمیت برای ما مثل یک مادر و پدر واقعی هستید. این ما هستیم که باید به شما احترام بگذاریم.



- وانیکا بعد از گذاشتن لباس ها در کمد و به سرعت مرتب کردن رخت خواب چارز به نزدیکی چارز می آید و دستش را روی سر چارز گذاشته و با خنده ای ملایم و تا حدودی تحدید آمیز میگوید.



وانیکا: ارباب بهتره زود تر به پیش توماس بروید ، او سخت کار کرده و تقریبا تمام بار صنایع را که باید شما به دوش بکشید او به دوش میکشد. پس حداقل کاری که میتونید انجام دهید این است که به درخواست ملاقاتش پاسخ داده و در اولین فرصت به پیش او بروید ، فهمیدید ارباب؟



- چارز با حالتی کمی شوکه شده و ترسیده در حالی که هنوز نشسته است ، میگوید.




چارز: بله حتما وانیکا. امروز در اسرع وقت به پیش توماس میروم. قول میدهم.



- بعد از سخنان چارز لحن و حالت وانیکا عوض شده و لبخندش به حالت طبیعی برگشته و آرام میشود. چارز نیز در کنار او احساس آرامش میکند. وانیکا در حالی که هنوز دستش روی سر چارز است با لحنی ملایم و خنده ای ریز میگوید.



وانیکا: ارباب شما همیشه به من و اسمیت لطف داشتید. مطمئن هستم پدربزرگ و مادربزرگ هم به شما افتخار می کنند. هرچند که شما و جک بزرگ شده اید اما در چشمان من و اسمیت شما هنوز همان بچه های کوچک و البته بازیگوش هستید.



- گونه های چارز کمی سرخ میشود و لبخندی به لب می آورد. در حالی که دست وانیکا بر روی سر چارز است ، چارز برای لحظه ای که در آرامش است چشمانش را میبندد تا کمی احساس راحتی کند.
اما چیزی او را اذیت میکند ، در این لحظه حس اینکه کسی او را زیر نظر گرفته بیشتر میشود. چارز سریع چشمانش را باز کرده از کنار وانیکا مستقیم به سمت پنجره شاه نشین رفته و به بیرون پنجره نگاه میکند ، اما کسی در آنجا یا او اینطور فکر میکند. وانیکا که از حرکات چارز شوکه شده و تعجب میکند به نزدیکی پنجره در کنار چارز رفته و به بیرون نگاه میکند حالت او شوکه تر و عوض میشود، اما سریع به خود آمده و به چارز که در کنارش ایستاده و با تعجب به بیرون نگاه میکند، میگوید.



وانیکا: ارباب چارز چه شده است؟ چیزی شما را اذیت کرده است؟ چرا اینطوری به بیرون پنجره نگاه میدهند.



- چارز که هنوز در شوک است و با تعجب به بیرون نگاه میکند و چشمانش را در اطراف میچرخاند، با لحنی آرام پاسخ میدهد.



چارز: مسئله خاصی نیست. نگران نباش وانیکا، فقط دوباره همان احساس همیشگی تحت نظر بودن رو داشتم، که چیزی بیشتر از یک توهم نیست. فقط بعضی وقت ها کمی اذیتم میکند همین.



- وانیکا که کمی مضطرب شده بود در حالی که به سخنان چارز گوش میداد. خیلی سریع بدون متوجه شدن چارز نگاهی زیر چشمی به اسمیت که در حال باغبانی است می اندازد، اسمیت دست از کار برداشته و سریع متوجه علامت وانیکا میشود و با فرمانده از آنجا میرود. بعد از آن زمانی که حرف چارز تمام میشود به چارز میگوید.



وانیکا: که این طور ارباب زیاد به این چیزها اهمیت ندید و بروید آماده شوید و به طبقه پایین بروید صبحانه آماده است، من بعد از بیدار کردن ارباب جک و پیدا کردن اسمیت به آشپزخانه میروم برای سرو صبحانه، صبحانه مورد علاقه شما تخم مرغ با بیکن را درست کرده ام.



- چارز که هنوز در فکر است و به بیرون نگاه میکند، با لحنی آرام میگوید.



چارز: من خودم جک را بیدار میکنم و اسمیت رو هم از اینجا میتوانی صدا کنی.



- جک پاستور فرزند دوم خانواده پاستور است. فردی اجتماعی تا حدودی کنجکاو است که در بیشتر وقت ها این کنجکاوی او را به دردسر می اندازد. در حال تحصیل در دانشگاه مانت رویال در حال تصحیل برای گرفتن مدرک پزشکی است. به گیاهان مخصوصا گل های ارکیده و رز بسیار علاقه دارد.
و بیشتر وقت خود را در کنار چارز می گذراند ، او را بسیار دوست داشته و در کنار او احساس امنیت میکند و همچون چارز و تام از وارثان صنایع پاستور است که البته اداره آنرا همچون چارز و تام روی گردن توماس انداخته و حوصله سر و کله زدن با هیئت مدیره را نیز ندارد. با فرمانده به خوبی کنار می آید و او را برای قدم زدن به بیرون نیز میبرد. و به نظر میرسد به تازگی با یک دختر آشنا شده که هنوز او را به باقی اعضا خانواده معرفی نکرده است.
سن 19 سال. قد 179 سانتی متر.
                                                                             (جک پاستور)



وانیکا با تعجب: هر طور مایل هستید ولی اسمیت که پایین نیست!



چارز با تعجب: چرا اسمیت با فرمانده همین جاست و داره باغبانی میکنه!!



وانیکا: کجا؟



- چارز به بیرون پنجره نگاه کرده و میگوید.



چارز: همینجا!!!



- ولی کسی آنجا نبود حتی فرمانده هم که معمولا سگ تنبلی است و چندین ساعت در یک جا استراحت میکند نیز رفته بود. چارز تعجب میکند.



چارز: ولی تا یک دقیقه پیش اینجا بود.



وانیکا: احتمالا کارش را تمام کرده و رفته. شما بروید آماده شوید و ارباب جک را بیدار کنید من میرم دنبال اسمیت و با او به نهارخوری می آیم.



- چارز در حالی که هنوز در فکر بود میگوید.



چارز: حق با توست حتما رفته یه جای دیگه من میروم جک را بیدار کنم.



میو میو



- در این لحظه صدای میو میو از کنار درب اتاق می آید. که توجه چارز و وانیکا را جلب میکند. و ناگهان موجودی وارد اتاق میشود.



چارز با تعجب: اِریس؟



میو میو



- اِریس گربه چارز است. یک گربه سفید پر مو از نژاد پرشین با چشمانی سبز رنگ و بی نهایت بازیگوش. به جز چارز به وانیکا نیز علاقه خاصی نشان میدهد و بیشتر وقت خود زمانی که چارز و جک در خانه نیستند با وانیکا میگذراند و از اسمیت خوشش نمی آید ولی با فرمانده کنار می آید.



- اِریس به سرعت به سمت چارز رفته و با دمش او را نوازش میکند.



چارز: هه هه. دختر خوب بیا اینجا.



- چارز اِریس را بغل کرده و نوازش میکند در عین حال لبخند به لبش می آید. اِریس باعث آرامش او می شود ، تا اینکه وانیکا از پشت سر او میگوید.



وانیکا: اِهم اِهم. ارباب چارز. دارد دیرتان می شود.



چارز با کمی اضطراب: اُه راست میگویی. ببخشید اِریس وقتی برگشتم با هم بازی میکنیم.
میو میو



- بعد از گفتن این حرف چارز اریس را زمین گذاشته ، آماده شد و از اتاقش بیرون رفت. اما وانیکا هنوز در اتاق بود او میدانست که اسمیت در باغ بوده و حرکت زیر چشمی خودش باعث حرکت اسمیت شده است.



- وانیکا اِریس را بغل کرده و به سمت پنجره میرود و روبروی آن می ایستد. در حالی که اریس را نوازش میکند ، لبخند روی لبش از بین میرود و به حالتی کمی خشمگین تبدیل میشود ، او یک تکه پر سیاه را که به کنار پنجره چسبیده بود را دیده بود ، هر چند که به خاطر کوچکی ، چارز متوجه آن پر نشد اما وانیکا با چشمام تیزش آنرا دید. وانیکا با خودش میگوید.



وانیکا: لعنتی. بعد از 5 سال این اولین باره که اینقدر واضح حضور خودشون را ابراز میکنند. کار خوبی کردم که اسمیت رو به حرکت وادار کردم. اونا چطور جرعت میکنن که به اینجا نزدیک بشن!!



- شدت عصبانیت وانیکا بیشتر شده که باعث میشود بعضی از رگ های بدنش بیرون بزند. به طرز عجیبی رنگ چشمان از تیره کم کم به سمت زرد تغییر و میگوید.



وانیکا: همیشه میدونستم یه همچین روزی میرسه و نمیدونستم که اینقدر سریع این اتفاق می اُفته. من نگران ارباب های جوان هستم ولی خب مشکلی نیست تا وقتی من و اسمیت هستیم خطری اونا رو تهدید نمیکنه. باید این موضوع رو به خانم آگاتا هم اطلاع بدم.



- آگاتا پاستور عمه چارز و جک و همچنین یک محقق و استاد تاریخ در دانشگاه مانت رویال کلگری است ، که به تاریخ تمدن های آمریکای میانه به خصوص آزتک ها و اینکا ها علاقه خاصی دارد. در حال حاضر در حومه شهر کلگری در خانه ویلایی اش در نزدیکی رودخانه بو (Bow River) که از وسط شهر کلگری میگذرد ، به همراه تام زندگی میکند. دارای یک پسر به نام تام است ، که در حال حاضر در انگلیس است و به کار های تجاری و رابط های صنایع پاستور می پردازد. علاقه دیگر آگاتا جمع کردن عتیقه است که از شکل فضای داخل خانه او نیز مشخص است و می توان از او به عنوان یک کلکسیونر یاد کرد.
سن 58 سال. قد 175 سانتی متر.
                                                                             (آگاتا پاستور)



- لپهای وانیکا به عقب رفته و با خنده ای ترسناک میگوید.



وانیکا: میکُشم ، همشون رو دستای خودم میکشم. میکشم ، میکشم ، تا آخرین نفرشون رو. من از اربابان جوان محافظت میکنم.



- اِریس که در حال نوازش شدن است ، به حرف های وانیکا توجهی نکرده و ناگهان خمیازه ای میکشد ، که باعث میشود وانیکا به خودش بیاید. بدن او به حالت طبیعی برگشته و رنگ چشمانش دوباره قهوه ای میشود و با لبخند میگوید.



وانیکا: اوپس ، مثل اینکه کنترلم رو برای یه لحظه از دست دادم ممنون اِریس.



میوو



وانیکا: یه جایزه پیشم داری امروز واسط یه چیز خوشمزه جدا از برنامه غذاییت درست میکنم.



میووو میوو



- وانیکا اِریس را زمین میگذارد ، و اِریس به سمت در اتاق و طبقه پایین میرود.



وانیکا: خب دیگه منم برم اسمیت رو پیدا کنم تا خودش رو زخمی نکرده ، امیدوارم چند تاشون رو کشته باشه ، ولی اول باید اینجا رو تمیز میکنم.



- وانیکا با خوشحالی و به سرعت مشغول تمیز کردن اتاق چارز میشود. هر چند که اتاق از نظر چارز همیشه تمیز و مرتب است ولی وانیکا همیشه نظر دیگری داشته است.
- در زمانی که وانیکا داشت با خودش در اتاق چارز حرف میزد...

ادامه دارد...
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.