دانشجو های عاشق : قسمت ۷

نویسنده: jisoo

پلیس گفت احتمالا دوست هاتون رو دزدیدن!
یهویی گریه م گرفت و بیهوش شدم
بعد از چند دقیقه چشمام رو باز کردم
به خانم لی گفتم چه اتفاقی افتاد؟
گفت تو داشتی گریه می کردی بعد بیهوش شدی و ۵ دقیقه بیهوش بودی!
گفتم واقعا؟
گفت بله
رفتم تو اتاق خودمون
با اینکه گریه می کردم به هه این زنگ زدم
بعد از چند ثانیه جواب داد 
گفتم سلام... میشه... بیای دم در خوابگاه؟ تو این موقعیت واقعا بهت نیاز دارم!
گفت سلام باشه حتما میام مگه چی شده که گفتی تو این موقعیت؟
گفتم یونگ رو مین هو دزدیده شدن!
بعد از ۱۰ دقیقه رسید دم در خوابگاه
سریع بغلش کردم و فقط گریه می کردم.
لباسش پر شد از اشک های من
بعد باهم رفتیم پارک هایا.
گفتم میشه پیشم بمونی؟
گفت تا هرموقع بگی کنارتم.
بعد دوباره گیرم گرفت بغلش کردم و اون بهم گفت همه چیز درست میشه.
احساسی که توی بغل هه این داشتم باعث شد آروم بشم.
تا شب تو پارک هایا موندیم.
بعد هه این منو رسوند خوابگاه
ازش خداحافظی کردم و رفتم تو خوابگاه
رفتم اتاق ۲۰۸ چون اتاق ۲۰۷ دیگه یونگ رو مین هو رو نداشت
تق تق
کیه؟
من پارک یون سون هستم میشه بیام تو؟
سریع درو باز کردن و رفتم تو داشتم گریه می کردم اونا ماجرا رو می دونستن و خانم لی بهشون گفته بود من تا وقتی یونگ رو مین هو پیدا نشدن تو اتاق ۲۰۸ من اونجا بخوابم.
بهشون گعتم مبشه تا دوستام پیدا نشدن اینجا بمونم؟
جنی گفت البته خانم لی تو رو به ما سپرده.
بعد خوابیدیم.
پایان قسمت ۷


دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.