دانشجو های عاشق : قسمت 9

نویسنده: jisoo

اونایی که یونگ رو مین هو رو گروگان گرفته بودم یهویی ما رو دیدن.
گفتن به به جایی تشریف می بردین؟
جواب ندادم و هه این گفت یه قدم دیگه برداری دیگه روز دیگه ای تو این دنیا نیستی!
اونا گفتن چه غلطی می خوای بکنی مثلا؟
گفت من پلیس امنیت ملی بودم!
جواب ندادن ولی یک قدم اومدن جلو هه این جلوشون وایستاد
بعد از منو و یونگ رو مین هو محافظت کرد
 بعد اون خلافکار با تیر زدش.
بیهوش شد و افتاد زمین.
دویدم پیشش تا ببینم حالش خوبه یا نه ولی همون موقع
من و یونگ رو مین هو رو به طبقه 6 بردن.
به زور دست های ما رو بستن.
گفتم کجا بردینش؟ ها اون کجاس؟
جواب ندادن و یه پوزخند زدن و رفتن.
بعد چند دقیقه مین هو بهم گفت حالا واقعا دوسش داری؟
با گریه گفتم خیلی ولی بام خیلی نگرانشم
گفت نگران نباش حالش خوب میشه.

دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.