در هوای بارانی، پیله ی کرم ابریشمی در زیر برگ درخت ساکن بود. تنها با رعشه هایی که در اثر قطره های بزرگ به برگها می افتاد کمی تکان می خورد. کرم درون پیله دوره ی تنهایی خود را می گذراند شاید به پیله عادت کرده باشد اما هیچ کرم ابریشمی حاضر نیست در پیله تا ابد بماند. لحظه های آزادی هرچند کوتاه باشند و خطرناک؛ باز هم امنیت هیچ پیله ای جای آن را نخواهد گرفت. اما حالا کرم هشیار پیله را لمس می کرد و آن را دوست داشت. پیله ای که در آن محبوس شده بود دلیل آزادی اش خواهد شد. پیله او را زیبا خواهدکرد. پیله هر چند سخنی نمی گویدد اما او را دوست دارد. مانند کودکی که مادرش را دوست می دارد.