عنوان

پسری ناشناس : عنوان

نویسنده: Levi

قسمت 1 (شروع بدبختی) در این دنیای زیبا اما بی ارزش زندگی میکردم پدرم مسافرت بود ولی مادرم اوضاش خوب نبود من او رو پرستاری میکردم و از پدرم خبری نبود یه خواهر داشتم و نیازی به مراقبت نداشت با اینکه ۷ ساله بود ولی خوب کدبانو بود. در همین روز هایی که مادرم رو میبردم به دکتر یه حرف عجیبی بهم زد.
•تو کی هستی
•مادرم من بچت هستم
•من بچه ای ندارم
بهش آرام بخشی که دکترش داده بود دادم.تازه بیماری مادرم خودشو نشون داده بود و خبری از پدرم نبود سه ماه گذشت خواهرم مریض شده بود.تلفن خونه زنگ‌خورد برداشتم و پدرم بود!
•حرفی نزن و فقط گوش بده من‌نمیتونم برگردم ولی اگه میخوایید زنده بمونید من رازی دارم به زیرزمین خونه برو و در رو بشک
تلفن قطع شد.ترسیده بودم تا خواهرم گریه کرد. پایان
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.