بال های صورتی : قسمت ۳

نویسنده: athroditeeeee


یارو دید من مثه بز ذول زدم بی صدا نگاش میکنم یه سرفه ریز کرد و با همون لبخند ریز دلبرونش‌ گفت:سلام اروشا خانوم من کوهیارم
دستشو اورد جلو دیدم همه منتظر چشم دوختن بمن مونده بودم دس بدم ندم چیکار کنم دیدم خان بابا از اونور ندا داد دس بدم سریع دسشو گرفتم در حده چن ثانیه بعد با نیش باز گفتم:از دیدنتون خوشبختم
فرشید از اونور عین نردبون دو هزار وایسادع بود میخندید بهم دلم میخاست بزنم تو دهنش پسرع عنترو
همینطوری که ما دوتا عین بز وایسادع بودیم همدیگرو نگا میکردیم یدفه یکی که بش میخورد پدر شوهر ایندم باشع گف:خب ما که گفتنیارو گفتیم میمونه حرفای شما دوتا جوون کع اونم برین باهم خلوت کنین تو باغ
خان بابام که عین خیالش نبود از خدا خواسته خان عمو یه سرفه ریزی کرد و با خنده گف:فقط زیاد طول نکشه
همه خیلی ریز هار هار هور هور راه انداخته بودن خب حالا اونقدرام غیرقابل اطمینان نیسم که
مثه شتر راه افتادم جلو اونم داشت پشت سرم میومد پس از سال های طولانی رسیدیم به یه آلاچیق وسطای باغ
من همینطوری مث گاو نشستم دیدم اون وایساده همینطوری تکیه داده به میله روبروم
با تعجب گفتم:نمیشینی؟
با خنده یه اشاره به پشت سر کرد و گف:ظاهرا همه مشتاقن ببین ما چی بهم بگیم پشت پنجره خیلی شلوغه
برگشتم پشت سرمو دیدم کله خاندانمون صف کشیدن آبرو نمیزارن واس آدم که
یه لبخند مصنوعی زدمو گفتم :چیزی نیس عادتشونه
سرمستانه خندید و گف:آها یعنی من اولین خاستگار نیسم دیگه
من که محو تماشای خندیدنش بودم یدفه به خودم اومدم گفتم:نه کلی گفتم
خیلی اروم کنارم نشست و عین بچه ها دسشو اورد جلومو با خنده گف:اسمه من کوهیاره بامن دوست میشی؟
از لحنش نیشم باز شد با ذوق اومدم بزنم قدش یهو دیدم پشت سر خیلی شلوغه با چشم یه اشاره کردم اونم با خنده دسشو اورد پایینو گف:پس دوس میشی!
نیشخند زدمو گفتم:من که هنوز چیزی نگفتم
یه نگاه عمیق بهم کرد و گف:نیاز نیس حرف بزنی چشات همه چیو میگن
یه لحظه فیلم هندی شد من ذول زدم به اون اون ذول زد بمن
یدفع با صدای فرشید ۳ متر پریدم بالا با لحن بی نمک همیشگیش گف:راحت باشین من کاری به کارتون ندارم یه گوشه میشینم به چیزیم دس نمیزنم
بر خر مگس معرکه لعنت کاش پاشه بره گمشه
کوهیار صداشو صاف کرد و گف:بشین اشکال ندارع
پشت بندش برگشت سمته منو با لحن ارومی گف:از خودت بگو
از خودم چی بگم الان دیگه جلو این نرع خر دراز ک اومده
یه چشم غره به فرشید رفتمو روبع کوهیار گفتم:والا گفتینارو که صد درصد از اهالی اینجا شنیدی دیگه چیزی نمونده من بخام بگم
دوباره لبخند زد و گف:میخام خودت بگی
دوباره خاست صحنه اسلومیشن شع که شهروز پرید وسطو گف:ایشون اروشا پاکزاد فرزند سیروس خان پاکزاد هستن کله زندگیش پی یلبی تلبیه تاحالا اشپزخونه عمارتم از نزدیک ندیده چه برسه به اشپزی کردن ب ...
پرید تو حرفشو گفتم:کی گف ت بگی اصن کی گف ت پاشی بیای اینجا
زبونشو دراورد بیرون و گف:ب ت چ خان عمو گف
حالا چون خان عمو گفته هیچی بهش نگفتم یه چشم غره رفتم برگشتم سمته کوهیار دیدم داره بلند میخنده روبع شهروز گف:وای خیلی بانمکی پسر
پشت بندش خندشو جم کرد با لحن خاسی یه دست رو موهام کشید و گف:جنسش از ابریشمع؟
نیشم تا درع باغ باز شده بود تا حالا نزاشته بودم جز فیروزه و بی بی کسی دس به موهام بزنه خاستم جوابشو بدم فرشید دوبارع پرید وسط و گف:والا تا دیروز از جنس یچیز دیگع بود امشب معجزه شده
یدفه کوهیار زد زیره خنده منم داشتم با قیافه برزخی فرشیدو‌ نگا میکردم فرشید ادامه داد:سریع برین سره اصل مطلب یخ زدم
کوهیار یدفه برگشت سمتمو گف:تو سردته؟
یکم فک کردمو گفتم:یکم
اونم سریع پالتشو دراورد خیلی اروم از پشت سر انداخت رو شونها هامو در گوشم گفت:الان چی
گوشم مور مور شد نفساش ک بهم اصابت کرد مثه خودش اروم برگشتم سمتشو گفتم:زیادی گرم شد
فرشید یه سوت زد و گف:مبارکه پاشین بریم شیرینی بزنیم ت رگ
یدفه جدی شدمو گفتم:زهرمارو مبارکه هنوز چیزی نشده که
یدفه کوهیار پرید و تو حرفمو گف:من با سرطان مشکلی ندارم
با تعجب داشتم نگاش میکردم یدفع با خنده گف:حتی اگه واگیر دار باشه
ماشالله امار همه چیم داره این بچه میدونین یجورایی اصن دلم نمیخاد شوهر یجوراییم این انگار یه مهره خاسی دارع به دل میشینه
وجدان:اروشا خانوم شرط گذاشتع هرکی ت دلش زلزلع کرد زنش بشه
فک کنم پس لرزه شده باشه
خاسم مهم ترین بخش شرط و شروطمو بگم یدفه پرید تو حرفمو گف:نظرت چیه بقیه حرفامونو بزاریم واسه بعدا
با تعجب داشتم نگاش میکردم که گف:اخه نمیخام این اخرین باری باشه که میبیمنت
یدفه حس ترن هوایی بهم دست داد نیشم داشت باز میشد که فرشید باز پارازیت انداخت و گف:نه از قیافش ملومع قراره زیاد ببینیش
دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم یه چوب از رو زمین ورداشتم من میدوعیدم شهروز میدوعید همینجوری پشت بندش فحششم میدادم اخر سر یجا گیرش اوردم محکم زدم تو کمرش از درد به حالت تاشو در اومد دیدم کوهیار بدبخت با دهن باز داره مارو نگا میکنه جنازه نیمه جونه فرشیدو کشون کشون با خودم اوردم پیش کوهیارو با نیش باز گفتم:شرمنده داشت زیاد چرت و پرت میگف
یه لحظه سرشو انداخت پایین خندید پشت بندش گف:دشمنت شرمنده بیا بریم داخل یخ زدیم اینجا   
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.